هر روز عکسها جلوی چشممان رژه میروند. بچههایی که کشته شدهاند. چه در خیابان، چه در زندان و چه آنهایی که در صف مرگ ایستادهاند. فیلمهایشان را میبینیم. لحظات شادیشان که خانوادهها به اشتراک گذاشتهاند. جشن تولدها، عروسیها و مهمانیهای خانوادگی که در حال رقص و شادیاند و حالا نیستند. تک تکشان به اندازه خود من معمولی هستند. جان هیچ یک برای آنها ارزشی نداشت که این طور عین آب خوردن پرپرشان کردند. درد آنهایی که در سکوت و بیخبری، در عین بیدفاعی و ناعدالتی گرفته شد دو چندان است. سنهایشان را میبینم که حالا خیلی از آنها عین نوههای
با بالا گرفتن تب تبدیل عکسها به فرم نقاشیهای استودیو جیبلی، دیدم برای این کار هوش مصنوعی باید نسخه پلاس خریده باشید اما هوش مصنوعی
نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق میکنه. روزهای بعدش انگار دوباره میافتی توی یک سرازیر
سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانهای برای هیچ کدوم از
در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن
داستان نویسی آمریکا را به این صورت دوره بندی میکنند: ۱۸۳۰ – ۱۸۶۵ = دوره ی رمانتیک ۱۸۶۵ – ۱۹۰۰ = دوره ی رئالیسم ۱۹۰۰