از رسولاُف کشتزارهای سفید تا رسولاُف لِرد
برای جواد قاسمی چیزی که فیلم کشتزارهای سفید را چند سر و گردن از فیلم لِرد بالاتر قرار میدهد، جهان خلق شده توسط مولف است. جهانی آزاد و رها که در آن سینماگر به عنوان یک خالق، شخصیتها را در یک نظام معنایی به درستی در کنار یکدیگر قرار میدهد. شخصیت، لحظه و صحنهای را نمیتوان یافت که وجودش آنچنان به اجبار باشد که بشود آن را به راحتی کنار گذاشت. حال و هوای فیلم در نگاه کلی مخاطب را یاد فیلم «باز هم سیب داری؟» ساخته بایرام فضلی میاندازد، اما پس از چند پلانِ اول مسیرش را جدا کرده و راه خودش را میپیماید. فیلمساز اگر چه از جهانهای خلق شدهی آنجلوپولوس و آثاری چون «دشت گریان» او به وضوح وام گرفته، اما پیرنگ و دست گذاشتن بر بافت فرهنگی و اعتقادی سرزمینی که در آن زیست میکند، آن را از آن دست آثار هم جدا میکند. خرافات، اندوه پاشیده شده بر روح جامعه، گریه به عنوان یک دستآورد ارزشمند، هنرمندی که باید به آنچه دیگران میگوید تن دهد و بزرگی که همه جهان خلق شدهی مولف انگار برای اوست در بهشتی که برای خود برپا کرده، همگی نمود بیرونی همان جامعهایست که فیلمساز در آن زیست میکند. رسولاُف این بار بدون هیچگونه اضافهگویی به سراغ اصل مطلب میرود. اشک مردم سرزمین باید برای شستوشوی پای بزرگ جامعه برده شود. او جزیره به جزیره و مصیبت به مصیبت این راه را طی میکند تا بتواند با قطره قطره اشک مردم این سرزمینها آب مورد نیاز شستوشوی پای بزرگ را بیابد. این ضحاک به جای مغز مردم اشکشان را میخواهد تا التیام پیدا کند. استفاده درست و به جا از دریاچه ارومیه به عنوان یک سرزمین پر رمز و راز با دورنمای تماماً سفید با رنگهای غالبا تیرهی پوشش اهالی یک کنتراست صحیح و درست از عناصر فیلم و در