
تارانتینو قصهگوی خوبیست و این را بارها در آثار پیشین خود ثابت کرده، همین طور شوخی با ژانرهای سینمایی و علاقه زیادش به دستکاری برخی وقایع تاریخی را در فیلمهای او نمیتوان نادیده گرفت، کاری که پیش از این در فیلم «حرامزادههای بیآبرو» دیده بودیم. همه اینها مجموعهای از علایق اوست که این بار در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» دوباره میتوان مشاهده کرد. تارانتینو نه تنها از دلبستگیهایش دور نشده بلکه از هر کدام اندکی را کنار هم قرار داده، درست مثل صحنه کافه که در اکثر فیلمهای او میتوان دید، این بار نیز در ابتدای فیلم ریک دالتون
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها