سوال

حداقل در این صدو چند سال گذشته، روسیه کم نویسنده و موزیسین و فیلمساز و انواع هنرمند به جهان معرفی نکرده، با اون عقبه‌ی فرهنگی، چه بر سر ملت روسیه اومده که در جنگ اخیر در اکراین سربازان روس از هر نوع جنایتی کم نگذاشتند؟ چرا تولستوی، شوستاکوویچ و تارکوفسکی هیچ نقشی در تربیت آیندگان ایفا نکردند؟ شاید جواب بی‌ربطی باشه اما فکر می‌کنم کاری که حکومت‌ها با ذهن و فکر یک ملت می‌کنن سال‌ها اثرات مخربش باقی می‌مونه‌. و می‌تونه به مرور چند نسل رو نابود کنه. در جوامعی که حکومت‌های تمامیت‌خواه بر سر کارند، عبارت «من سیاسی نیستم» بیشتر شبیه به یک جکه وقتی از کودکی انواع ویروس‌ها رو روی سیستم‌عامل مغزت پیاده کردند.

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

تب پتروف

حاوی اسپویل: تب پتروف ساخته‌ی کارگردان روس کیریل سربرنیکوف محصول سال ۲۰۲۱ روایت ذهن خلاق یک تصویرگر آثار کمیک را به نمایش می‌گذارد. روایتی تودرتو که پیش از هر چیز یادآور آثار میشل گندری کارگردان فرانسویست. چیزی که فیلم را چند لایه می‌کند، ارجاعاتی‌ست که در طول داستان به گذشته و حال داده می‌شود. زن برفی که حالا بلیط جمع‌کن اتوبوس شده نقطه‌ی آغاز و پایان فیلم است. پیش از صحنه‌ی پایانی، پتروف وارد خانه می‌شود، خانه‌ای که با یک حرکت دوربین تبدیل به ماکت همان خانه می‌شود. پتروف پشت پنجره آمده و بی‌هیچ حرف اضافه‌ای نشان می‌دهد که تمام روایت‌های پیش از آن تصاویر ذهنی اوست. اون تنهای تنهاست. فرزندش تصویری ذهنی از دوران کودکی خود اوست. و حتی پیش از صحنه‌ی سفینه فضایی او در کمیک‌استریپش فریم معلق ماندن کودک میان زمین و سفینه را کشیده است. او تخیلات دوران کودکی‌اش و حضور آدم‌فضایی‌‌ها رو متیف‌ گونه تکرار می‌کند (دوستش، مسافر اتوبوس، حضور سفینه در آسمان و حتی همسرش زمانی که عصبانی می‌شود با آن چشمان سیاهش) یادآور حضور موجودات خیالی هستند. همان موجوداتی که پایه و اساس کمیکی‌ست که در حال کشیدن آن است. فیلم علاوه بر ابعاد سیاسی و نقدهایی که به شرایط جامعه دارد، خالی از ارجاعات روانکاوانه نیست. تب پتروف فیلم یک‌بار دیدن نیست. اثری که برای کندوکاو در روابط، شخصیت‌ها و نشانه‌های آن شما را به دوباره دیدن دعوت می‌کند.

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

در «کوپه شماره ۶»

«کوپه شماره ۶» ساخته یوهو کاسمانن کارگردان فنلاندی که همراه با «قهرمان» اصغر فرهادی جایزه بزرگ کن را از آن خود کرد؛ داستان زن جوان فنلاندی را روایت می‌کند که به هوای دیدن سنگ‌نگاره‌هایی که در نزدیکی مرز روسیه با قطب شمال است سفری را آغاز می‌کند. سفری که در ابتدا قرار است با دوست‌دختر روسش باشد اما او سفر را لغو کرده و دختر مجبور می‌شود تنها مسیری طولانی را طی کند. در قطار پسر جوانی هم‌مسیرش شده که ذره‌ذره به او نزدیک می‌شود. تا جایی که تنها کسی که در روسیه حاضر می‌شود دختر را به دیدن سنگ‌نگاره‌های مورد علاقه‌اش ببرد همان پسر جوان است. چیزی که فیلم را جذاب می‌کند انحنای شخصیتی‌ست که شیب تندی ندارد. انحنای شخصیتی که بیش از اینکه بخواهد درباره شخصیت اصلی یا همان دختر باشد درباره پسر است. پسری که ابتدا به خاطر خوردن یک شیشه مشروب دختر را می‌رنجاند اما پس از مدتی به خاطر از بین بردن غم دختر و گرفتن یک شیشه مشروبِ مرغوب ساعتش را هم گرو می‌گذارد. در هتل به دیدنش می‌رود و افرادی را برای رساندن دختر به منطقه سنگ‌نگاره‌ها بسیج می‌کند. فیلم شکل‌گیری یک رابطه عاطفی‌ست. رابطه‌ای که ابتدا با کینه شروع می‌شود و به یک علاقه تبدیل می‌شود. دوگانگی عشق و نفرت در انتها خودش را روی کاغذی که پسر به دختر می‌دهد نشان می‌دهد. عبارت توهین‌آمیزی که همه ما می‌دانیم ابراز علاقه پسر به دختر است. پسر از این توهین خبر ندارد اما لبخندی بر چهره‌ی دختر پدیدار می‌شود. علاوه بر همه‌ی اینها فیلم ریتم خوبی دارد و مخاطب معطل لحظات کشدار این سفر طولانی نمی‌شود. فیلم ادعایی برای یک درام پر پیچ‌وخم ندارد اگر چه بر اساس کتابی با همین نام ساخته شده است.

ادامه مطلب »