
«اسبهای آسمان خاکستر میبارند» نمایشنامهای از نغمه ثمینی نمایشنامهنویس ایرانیست که آن را در سال هشتادوچهار برای یک اجرای صحنهای به نگارش درآورده است. داستان همان داستان سیاوش شاهنامه است که میخواهد از آتش عبور کند. اما این بار ثمینی با خلاقیت خود لحظه عبور سیاوش از آتش را به داستان جداگانهای تبدیل کرده. داستانی سراسر استعاره و نماد. متن با خواب سیاوش شروع میشود. همچون ابتدای نمایشنامه هملت. در آنجا هملت با روح پدرش روبرو میشود اینجا مادر سیاوش به خواب او میآید. مادر به او دلگرمی میدهد که آتش همیشه سوزاننده نیست. سیاوش با ترس سوختن در آتش
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها