در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن نیست. بارها اتفاق افتاده. اما بدترین نوعش این است که شما در آن رقابتی که حضور نداشتهاید هم شکست خورده باشید. انگار شما مسابقه نمیدهید اما دیگران در حال مسابقه با شما هستند. پیروزی آدمهایی که حتی در زندگیتان نبودهاند به منزلهی شکست شما قلمداد شده. شما خود را دور از هر همآوردی نگه داشتهاید اما پیروزان خواسته یا ناخواسته پا روی شما گذاشتهاند. عبور کردهاند، قانون بقاست انگار.
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها