
اولگا دختری ساده، ساکت و درونگراییست و این ساده بودن به حدیست که حتی به قول مادرش شهامت زیاد برای خودکشی کردن هم از او گرفته. اما جامعه و اطرافیان و کمی سرکشی خودش در طول زمان او را به جایی می رساند که دست به قتل عام میزند. او نه تنها توجه جامعه را به خودش جلب میکند بلکه کاری میکند که خودکشی خودش به دست قانون اتفاق بیافتد. او به مرور زمان شهامت مورد نیازش را پیدا کرده و تصمیم بزرگش را عملی میکند و کمی بعد برای اولین بار واژه «قربانی خشونت» را در دادگاه به قاضی
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها