جرالد تقریبا سیساله، سه سالی میشود که زندگی مشترکی با شرلی زنی که دوازده سال از او بزرگتر است را شروع کرده. جرالد که میخواهد از ثروت و روابطی که شرلی دارد برای موفقیت خودش در زمینه بازیگری استفاده کند، مدتیست متوجه شده نتوانسته به آنچه که میخواهد نزدیک شود. او یک سفر جادهای را با شرلی با یک ماشین سنگین شروع میکند. پیشنهادی که بلافاصله شرلی با آن موافقت میکند. حالا در طول مسیر آتش اختلافات آنها دوباره شعله گرفته و با رسیدنشان به یک رستوران برای صرف صبحانه از هم جدا میشوند. این اختلاف یک قربانی هم دارد.
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها