این نمایشنامه داستان پادشاهی به نام مانفرد را روایت میکند که به خاطر مرگ معشوقهاش و نرسیدن به وی تصمیم گرفته خودکشی کند. در این راه هیچ کس یارای مقابله با تصمیم مانفرد را ندارد. نه نزدیکان او و نه موجودات ماوراءالطلبیعهای همچون دیوها و ارواح و شیطان و نه دوستان و نزدیکانش و نه حتی پدر روحانی که بارها او را از این تصمیم منصرف میکند. او تصمیم خود را اجرایی میکند. این نمایشنامه توسط لردبایرون نویسنده اول قرن نوزدهم در دوران رمانتیسم ادبی اروپا نوشته شده است. اصطلاح قهرمان بایرونی که بعدها در آثار هوگو، دوما و …
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم