این نمایشنامه داستان پادشاهی به نام مانفرد را روایت میکند که به خاطر مرگ معشوقهاش و نرسیدن به وی تصمیم گرفته خودکشی کند. در این راه هیچ کس یارای مقابله با تصمیم مانفرد را ندارد. نه نزدیکان او و نه موجودات ماوراءالطلبیعهای همچون دیوها و ارواح و شیطان و نه دوستان و نزدیکانش و نه حتی پدر روحانی که بارها او را از این تصمیم منصرف میکند. او تصمیم خود را اجرایی میکند. این نمایشنامه توسط لردبایرون نویسنده اول قرن نوزدهم در دوران رمانتیسم ادبی اروپا نوشته شده است. اصطلاح قهرمان بایرونی که بعدها در آثار هوگو، دوما و …
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم
با بالا گرفتن تب تبدیل عکسها به فرم نقاشیهای استودیو جیبلی، دیدم برای این کار هوش مصنوعی باید نسخه پلاس خریده باشید اما هوش مصنوعی
نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق میکنه. روزهای بعدش انگار دوباره میافتی توی یک سرازیر
سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانهای برای هیچ کدوم از
در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن