مربای شیرین نوشته هوشنگ مردای کرمانی داستان نوجوانی به اسم جلال را روایت میکند که یک روز صبح تلاشش برای باز کردن یک شیشه مربا نتیجهای ندارد. مادرش، همسایهشان آقای زینلی، همکلاسیهایش، مدیر و معلمهای مدرسه، بقالی که از او را مربا خریده، هیچ کدام یارای باز کردن در شیشه مربا را ندارند، باز نشدن در شیشه باعث بوجود آمدن شایعاتی شده که مردم را به خریدن بیشتر مربای شیشهای ترغیب میکند. حتی زن آقای زینلی هم با خرید زیاد مربا باعث بالا رفتن قند پدر و مادرش میشود. از طرفی کارخانه شبدر که شیشههای مربا را روانه بازار کرده
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم