یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد غذایی معمولی چیزی سرهم کردم، کارم یک معنی بیشتر نداشت. تلاش برای بقا و زنده ماندن. وقتی غذا را سر میز گذاشتم. نسترن از اعماق یخچال یک لیمو پیدا کرد و چکاند روی غذا. کاری که صد سال دیگر هم به فکرش نبودم. آن یافتن چیزی به اسم لیمو برای طعم دادن به یک غذای تکراری اسمش زندگی کردن بود. معنی زندگی کردن و تفاوتش با زنده بودن برایم روشنتر شد. زندگی کردن چاشنی اصلی
با بالا گرفتن تب تبدیل عکسها به فرم نقاشیهای استودیو جیبلی، دیدم برای این کار هوش مصنوعی باید نسخه پلاس خریده باشید اما هوش مصنوعی گروک همین کار رو رایگان انجام میده. برای همین با تلاش اندکی برای تبدیل عکس خودم و نسترن، به این رسیدم.
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم