پس از دو سال دوری از هر گونه تجمعی که در آن فعالیت هنری به معنی واقعی آن صورت بگیرد فرصتی دست داد تا اولین اجرای جنرال نمایش دوست عزیز علیرضا داوری را ببینم. اجرایی که برای مخاطب محدودی به صحنه رفت تا کارگردان و گروه ضعف‌ها و قوت‌های آن را واکاوی کنند. متن پیش‌رو یادداشتی بر نمایش «کابوسنامه اهل هوا» به نویسندگی و کارگردانی علیرضا داوری‌ست.
در این نمایش علیرضا می‌خواهد تئاتری که آمیخته با فرهنگ و باورهای منطقه‌ای که در آن زیست می‌کند را به صحنه برده و مهم‌تر اینکه متحولش کند، اما قصد ندارد پا از چارچوب‌های پیشین بیرون بگذارد. موسیقی، طراحی لباس و بخشی از قصه هنوز یادآور آثاریست که پیشتر دیده‌ایم. اما جزئیات حال و هوای دیگری دارد. نمایش را از لحاظ روایی به چند بخش می‌توان تقسیم کرد.
در شروع و پایان -که انگار در حین تمرین به اثر اضافه شده- شخصیت ها در حال فاصله‌گذاری هستند. گروه از غیبت چند بازیگر و همین‌طور کارگردان گله می‌کنند. با شروع نمایش این بخش فراموش می‌شود، اما در پایان هم عوامل از نمایشی که اجرا کرده‌اند رضایت ندارند و صحنه را ترک می‌کنند. این بخش بی‌ارتباط‌ترین بخش به کلیت اثر است. اگر چه در جایی از آن به این موضوع اشاره می‌شود که این نمایش قصد دارد تمام کلیشه‌های پیشین را پشت سر بگذارد و افسانه‌ها و باورها را به مردم برگرداند اما باز وجودش برای این اثر زیاد است. یا اصلا جای درستی برای این بخش انتخاب نشده. بین ما و اثر فاصله نمی‌افتد بلکه مخاطب تا مدتی از اثر به بیرون پرتاب می‌شود. حذف این بخش لطمه‌ای به اثر نمی‌زند.
در ادامه و به اصطلاح با شروع نمایش اصلی با خرده‌روایت دیگری روبرو می‌شویم که ارتباطش با اثر کمرنگ می‌شود. شخصی به اسم کُمزاری دچار زار می‌شود. در این صحنه ما ذره‌ذره باشخصیت‌ها آشنا می‌شویم. روابطشان برایمان آشکار می‌شود اما مهمترین مساله که باد زار کمزاری‌ست به فراموش سپرده می‌شود. صالح کمزاری که نقش آن را جواد انصاری بازی می‌کند جای خودش را به شخصیت ذکریا می‌دهد که باز نقش آن را جواد انصاری بازی می‌کند. شاید در زیرمتن ارتباطی بین زاری که به جان کمزاری می‌افتد و باقی داستان‌های مرتبط با روستا باشد اما در خود داستان نقش آن مشخص نمی‌شود.
در بخش دوم و با حضور ملا در روستا داستان کم‌کم جان می‌گیرد، یک عامل خارجی نظم روستا را برهم میزند، چالش‌ها شروع می‌شود، شخصیت‌ها در دوراهی تصمیم‌ها خود واقعی‌شان را نشان می‌دهند. رفتن ملا و گندی که به بار می‌آورد از نقاط اوج داستان است. با برگشت محمداحمدعلی به روستا بخش دوم و سوم در هم ادغام می‌شوند. این ادغام پیوندش محکم‌تر از ارتباط بخش اول به دوم است. با رفتن ملا و قحطی که با نفرین محمداحمدعلی روستا را در برگرفته روستاییان را با مساله جدیدتری روبرو می‌کند. داماهی -ماهی افسانه‌ای جنوب که برای ساحل‌نشینان از دهانش مروارید و روزی بیرون می‌آورد- به نزدیکی ساحل آمده و اهالی روستا با شکمی خالی برای گرفته اندکی آذوقه به سمتش می‌روند. این بخش سمبلیک‌ترین قسمت نمایش است. مردمی که همیشه برای برون‌رفت از مصیبت از یک عامل بیرونی طلب کمک می‌کنند. عاملی که همیشگی نیست و باز روستا و مشکلاتش را به حال خودشان رها می‌کند.
تنها مساله‌ای که نمایش از آن رنج می‌برد -به جز صحنه فاصله‌گذاری ابتدا و انتها- اتصال سه بخش اصلی آن است. در بخش اول مساله زار کمزاری پیوند دراماتیکی با بخش دوم برقرار نمی‌کند، و از طرفی داماهی – به جز حضور سمبولیکش – شخصیت‌ها را با چالش جدی‌تری که مقدمه نقطه عطف دوم باشد رهنمون نمی‌کند.
اما با تمام این تفاصیل (یا تفاسیر) چیزی که مرا شگفت‌زده کرد استعداد داوری در تلاش برای خروج از کلیشه‌های فرمی در روایت یک داستان افسانه‌ای بومی‌ست، مساله‌ای که در بیشتر آثار پیش از این که از دیگر هنرمندان تئاتر دیده بودم کمتر شاهدش بودم. آثاری که با موسیقی و حرکاتِ بدنِ بازیگران، اصل داستان را به حاشیه می‌برد. همین‌طور دیالوگ‌های خوب که شخصیت‌ها را به درستی از هم جدا می‌کرد از نقاط درخشان متن داوری به حساب می‌آید. بازی خوب تیم بازیگری علی‌الخصوص محمدعلی قویدل در دو نقش زاهد و ملا فراموش‌نشدنی‌ست.
با خسته نباشید به گروه خوب علیرضا داوری که در این شرایط سخت کرونا یک کار تمیز را به روی صحنه بردند.

کابوسنامه اهل هوا | نویسنده و کارگردان: علیرضا داوری

کابوسنامه اهل هوا | نویسنده و کارگردان: علیرضا داوری

| بدون نظر

دو نمایشنامه تراس و روال عادی در مجموعه نمایشنامه‌های بیدگل از ژان‌کلودکریر به چاپ رسیده است. دو نمایشنامه‌ای که دو دنیای متفاوت را به تصویر می‌کشد. در نمایشنامه تراس که تا حدودی فضای سوررئالی نیز دارد، داستان خانه‌ی زوج جوانی‌ست که توسط زن برای فروش گذاشته شده است. مرد که از تصمیم همسرش خبر ندارد با تصمیم دیگر زن که همان ترک کردن اوست مواجه می‌شود. در این بین زنی به نمایندگی از معاملات املاکی مشتریان مختلفی را برای خرید خانه می‌آورد. در مقطعی تمامی شخصیت‌ها درگیر خانه، رفتن زن، افتادن مشتری‌ها از تراس و حتی علاقمندی یکی از بازدیدکنندگان نسبت زنی که قصد رفتن دارد می‌شوند. در نهایت شخصیت‌ها خانه را ترک می‌کنند و شوهر سابق زن می‌ماند و مردی که با دیدنش عاشقش شده.
در نمایشنامه روال عادی داستان مخبری را دنبال می‌کنیم که حالا توسط مافوق خود به خاطر پاره‌ای از توضیحات فراخوانده شده است. گفت‌وگویشان که انگار خبر از به دردسرافتادن خبرچین را می‌دهد به جایی می‌رسد که مافوق جایگاهش تهدید می‌شود و ممکن است به سرنوشت همکار قبلی خود دچار شود. عاقبتی که جایی جز زندان نیست.
هر چه نمایشنامه تراس پر از نشانه‌ها و فضاسازی منحصربفرد است، نمایشنامه روال عادی یک شخصیت‌پردازی حساب شده و قرار دادن دو کاراکتر در دو موقعیت متفاوت و جابه‌جا شدن این موقعیت‌ها را به خوبی نشان می‌دهد. نمایشنامه تراس تمرین خوبی برای تحلیل نشانه‌شناسی و نمایشنامه روال عادی تمرین خوبی برای تحلیل روانشناختی‌ست. این دو نمایشنامه در یک کتاب و در مجموعه نمایشنامه اروپایی نشر بیدگل توسط اصغر نوری ترجمه شده است.

| بدون نظر

شماره چهل‌ونهم از مجموعه نمایشنامه‌های دورتادور دنیا شامل دو نمایشنامه است که همانطور در مقدمه کتاب آمده آثاری‌ست که در جشنواره فجر سال ۹۷ نمایشنامه‌خوانی شده‌اند. دو نمایشنامه‌ای که به خاورمیانه پر التهاب مربوط است. در متن اول «ئی ـ قاچاقچی.کام» نوشته‌ی صدِف اِجِر ما با سه شخصیت زن از سه کشور جهان سوم طرفیم که هر کدام بنا به دلایلی قصد فرار به کشور دیگری دارند، آنابا از قبله‌ای در گوآتمالا، هوآمی از ویتنام و زینب اهل سوریه. آنها که هر کدام بنا به دلایلی مجبور به کوچ شده‌اند از طریق شخصیتی به اسم ئی ـ قاچاقچی.کام که تمام امور مربوط به قاچاق انسان را از طریق اینترنت و گوشی تلفن همراه هدایت می‌کند به کشور دیگری پناه می‌برند. این نمایشنامه روایتگر دردیست که انسانهای جهان سوم متحمل می‌شوند و برای پناه بردن به یک زندگی آسوده پا به سایر کشورهای پیشرفته می‌گذارند. آنابا که یک قابله محلی‌ست مجبور می‌شود به سمت آمریکا برود، هوآمی که یک آرایشگر زنانه‌ست به هوای کار در آرایشگاه وارد یک مرکز تن‌فروشی در فرانسه می‌شود و زینب که به خاطر داعش از سوریه فرار کرده پس از کشته شدن شوهرش رهسپار مجارستان شده تا به آلمان و سپس به لندن برسد. او باردار است.
فضاسازی و روایت این نمایشنامه جذاب‌تر از کار بعدی در این مجموعه است. «من مرگ را دوست دارم همچون شما که زندگی را» در فرانسه و در جشنواره آوینیون با مخالف شدید عده‌ای روبرو می‌شود. این متن که تماما گفت‌وگوی دو طرفه است، داستان یک تروریست الجزایری-فرانسوری را روایت می‌کند که در طی مدتی چند حمله تروریستی را به تنهایی انجام می‌دهد و حالا در آستانه‌ی دستگیری‌ست. مخالفان اجرای این نمایشنامه بر این باورند که نشان دادن وجه انسانی تروریست خطرناکی همچون مومو، به نوعی توجیه عملکرد اوست. به هر حال این متن جز گفت‌وگوی این شخص با یکی از پلیس‌هایی که در همسایگی او بوده و حالا برای به دام انداختنش با گروه حمله به نزدیکی خانه او آمده چیزی نیست. ما با بخشی از گذشته، و انگیزهای تروریستی او که همچون سایر مسلمانان افراطی قصد داشته باقی کفار را از زمین پاک کند، آشنا می‌شویم، در حالی که علی‌رغم قولی که به پلیس داده قصد ندارد در نهایت خودش را تسلیم کند و دنبال راه رهایی دیگری می‌گردد.
«ئی‌ـ‌قاچاقچی.کام ؛ من مرگ را دوست دارم همچون شما که زندگی را» چهل‌ونهمین اثر از مجموعه نمایشنامه‌های نشر نی است که توسط پالیز آرمانی، سوزان معصومیان و مرجان تاج‌الدینی ترجمه شده است.

| بدون نظر

نمایشنامه «شهر ما» نوشته تورنتون وایلدر داستان روستای کوچکی در حوالی نیورک اوایل قرن بیستم را در سه پرده روایت می‌کند. روستایی که زندگی عادی مردمش شبیه به هر جای دیگر دنیاست. وایلدر در این نمایشنامه همانطور که در موخره‌ی مترجم آمده تحت تاثیر برشت است. او این را بارها از طریق فاصله‌گذاری‌هایی که در طول متن به کار برده ثابت می‌کند. طراحی صحنه آنچنانی وجود ندارد و شخصت‌ها گاه با وسایل خیالی نقش خود را پیش می‌برند. راوی داستان یا همان شخصیت «مدیر صحنه» در جای‌جای نمایشنامه حضور داشته و به روایت داستان خط می‌دهد.
در پرده اول ما با معرفی روستا و دو خانواده اصلی نمایشنامه یعنی خانواده آقای وب و آقای گیبز آشنا می‌شویم. همانطور که از نام این پرده مشخص است قرار است زندگی روزمره شخصیت‌ها را دنبال کنیم. پرده دوم عشق و ازدواج است. پرده‌ای که در آن پسر آقای گیبز «جورج» با دختر آقای وب «امیلی» ازدواج می‌کند. البته راوی ما را به صحنه‌ای که آنها با هم تصمیم می‌گیرند ازدواج کنند هم می‌برد. جورج بازیکن موفق بیسبال شده اما از طرفی به خاطر علاقه‌اش به امیلی تصمیم می‌گیرد به زندگی مشترک با او فکر کند. آنها با پشتیبانی خانواده‌هایشان ازدواج می‌کنند. در پرده پایانی با مرگ شخصیت‌هایی که در دو پرده قبل دیده بودیم روبرو می‌شویم. از امیلی که سر زایمانش از دنیا رفته تا برادرش که به خاطر پارگی آپاندیش مرده. حتی در لحظات پایانی می‌بینیم که جورج هم به مردگان روستا اضافه می‌شود.
این نمایشنامه که پیش‌تر با نام شهر کوچک ما بارها ترجمه شده بود، این بار با نام «شهر ما» توسط مرجان موسوی کوشا در نشر نی در مجموعه نمایشنامه‌های دورتادور دنیا ترجمه شده است.

| بدون نظر

نمایشنامه «آشغال مرد» را شاید بتوان چکیده‌ای از تمام آثار پیشین نویسنده آن یعنی ماتئی ویسنی‌یک دانست. نمایشنامه‌ای ایپزودیک که در هر بخش شخصیتی منحصربفرد روایتگر داستان زندگی و شرایط خودش است. برخی از داستان‌ها نگاهی فلسفی، اجتماعی، سیاسی و یا حتی ضدجنگ دارد. چیزی که بیش از پیش نمایشنامه آشغال‌مرد را متفاوت می‌کند شیوه اجرایی آن است. نویسنده هیچ اصراری بر اجرای نمایشنامه بر اساس روندی که آن را نوشته ندارد. او در ابتدا دست کارگردان را برای چیدمان بخش‌ها باز می‌گذارد. داستان‌هایی که هر کدام بی‌شباهت به داستان کوتاه نیستند. از همین رو این نمایشنامه علاوه بر اینکه برای علاقمندان به آثار ادبیات نمایشی جذاب به نظر می‌رسد، برای علاقمندان به داستان کوتاه هم می‌تواند خواندنی باشد. شاید کلیشه‌ای به نظر برسد اما انگار آشغال‌ مرد نگاهی به تنهایی انسان مدرن دارد. تنهایی که هر کدام را درگیر موقعیت خاص و جداگانه‌ای کرده است.
نمایشنامه آشغال مرد در نشر مشکی توسط احسان نوع‌پرست ترجمه شده است.

| بدون نظر


چندی پیش فرصتی دست داد که مجموعه تجربه‌های کوتاه نشرچشمه را مطالعه کنم. مجموعه‌ای پر از ضعف و قوت‌ که مرا برای پیشنهاد دادنش به سایرین دچار تردید می‌کند، برای همین نام چند اثر خوب و چند اثر ناخوب این مجموعه را در کنار هم قرار می‌دهم تا برای انتخاب و خواندن آنها شناخت بیشتری داشته باشید. این مجموعه از شماره یک آن که نمایشنامه معروفی از وودی آلن به نام «مرگ در می‌زند» است، به طور یکی در میان یک نمایشنامه و یک داستان کوتاه را شامل می‌شود. چند اثر خوبی که در این مجموعه از سایرین متمایز است شامل این عناوین می‌شود: داستان‌های دست تکیده نوشته‌ی تامس هاردی/  برف خاموش برف مرموز نوشته‌ی کنراد ایکن/ مجموعه‌ی نامرئی نوشته‌ی اشتوان تسوایگ/ فیل نوشته‌ی ریموند کارور/ من؟ من با همه فرق می‌کنم نوشته‌ی فردریک پل/ محاکمه نوشته‌ی پیتر هاندکه.
و همین‌طور نمایشنامه‌های: مرگ در می‌زند نوشته‌ی وودی آلن/ بانو آئویی نوشته‌ی یوکیو میشیما/ آرامش از نوعی دیگر نوشته‌ی تام استاپارد/ ملکه‌های فرانسه نوشته‌ی تورنتون وایلدر/ لاموزیکا نوشته‌ی مارگریت دوراس/ برگشتی در کار نیست نوشته‌ی اریک برودل/ بعد از مگریت نوشته‌ی تام استاپارد. همین طور سه نمایشنامه در این مجموعه از پیتر هاندکه وجود دارد که می توان آنها را در دسته‌ی متفاوت‌ها قرار داد، نمایشنامه‌هایی که شاید مخاطبین خاصی طرفدار خواندن و اجرای آن باشند به نام‌های: اتهام به خود/ اهانت به تماشاگر/ غیب‌گویی.
به جز آثار نامرده آثاری به شدت ضعیف یا ناقص هم در این مجموعه بود که تهیه کردن آن به علاقمندان ادبیات پیشنهاد نمی‌شود. بره‌ئی در پوست گرگ نوشته‌ی رفیق شامی/ آژیر بی‌صدا نوشته‌ی جورج سایمن کافمن. این اسامی از بین شماره‌های یک تا چهلم این مجموعه جمع‌آوری شده و شاید در ادامه با اضافه شدن به این مجموعه مطالب دیگری نیز به طور اختصاصی برای آن‌ها نوشته شود.

| بدون نظر

نمایشنامه «حالا کی قراره ظرفا رو بشوره؟» نوشته ماتئی ویسنی‌یک، این بار هم سراغ ایده‌ای در جامعه کمونیستی رفته و رفتارهای حکومت این گونه جوامع را به نقد کشیده است. این متن که انگار بیشتر قرار است یادبودی برای اوژن یونسکو نویسنده بزرگ رومانیایی باشد که از دست حزب کمونیست رومانی به فرانسه کوچ کرده، فضایی سوررئال و گاه ابزورد همچون نمایشنامه‌های یونسکو را به تصویر می‌کشد.
داستان، داستانِ شاعری‌ست که پس از مدتی حزب متوجه می‌شود اشعارش در راستای خدمت به اهداف حزب نیست. سردبیر نشریه‌ای که او با کار می‌کند کم‌کم از انتشار اشعار او سرباز می‌زند تا اینکه یک شب شاعر در حالت مستی بر مجسمه استالین ادرار می‌کند، ادرار کردن او باعث می‌شود مدتی را در زندان سپری کند. او که در مدت زندانی شدن با یک استاد دانشگاه (استاد خود شاعر)، وکیل و وزیر سابق هم‌بند شده، تصمیم می‌گیرند یک شب یکی از صحنه‌های آوازخوان طاس نوشته یونسکو را اجرا کنند، این اجرا باعث می‌شود که مسئولین زندان بخواهند از دیالوگ‌های نمایش اجرا شده کدهایی که احتمالا به ضرر حکومت هستند را کشف کنند. مدتی بعد شاعر هر چه سعی دارد به آنها بفهماند که اینها بخشی از دیالوگ‌های یک نمایش است و یونسکو و آوازخوان طاس اسامی رمزی نیستند فایده ندارد. چند سال بعد شاعر از زندان آزاد شده و پس از درک این موضوع توسط حزب که آثار یونسکو ضد کمونیست نیست و بیشتر ضد فاشیست به نظر می‌رسند، نمایشنامه کرگدن وی به چاپ می‌رسد. شاعر برای اجرای نمایشنامه کرگدن با یک گروه تئاتر همکاری می‌کند اما کارگردان که خود برای حزب احترام قائل است لحظاتی از نمایشنامه را که احتمالا علیه کمونیست به نظر می‌رسد را حذف می‌کند.
چیزی که این نمایشنامه را به نمایشنامه‌ای با همین حال و هوا نزدیک می‌کند، استفاده از فضاسازی سوررئال ویسنی‌یک است که نمونه آن را در «ریچارد سوم اجرا نمی‌شود» هم دیده بودیم. نویسنده برای اینکه به ذهنیات، و حال و هوای آثار نویسنده نزدیک شود با خلق فضائی سوررئال قدم به دنیای درونی نویسنده می‌گذارد. حضور شخصت آوازخوان طاس، صحنه‌ای که زندانیان و رئیس زندان به همراه دختر کافه‌چی یکی از صحنه‌های این متن را اجرا می‌کنند، و یا در پایان نمایشنامه جایی که شاعر غرق در خون منتظر است تا آمبولانس بیاید اما به جایش سروکله‌ی کامیون اسباب‌کشی پیدا می‌شود و در نهایت با یونسکوئی که گویی وجود ندارد هم‌صحبت می‌شود، تماماً تلاش نویسنده برای نزدیک شدن به دنیای یونسکو است. شناخت دقیق نویسنده از جوامع توتالیتر (زیست آگاهانه نویسنده در همچون جامعه‌ای) و همین‌طور به تصویر کشیدن سیاهی‌های آن خواننده را با شباهت‌های جهان متن و جهان واقعی که در آن زیست می‌کند روبر می‌کند. شباهت سرنوشت ماتئی ویسنی‌یک و یونسکو که هر دو مجبور به ترک رومانی و کوچ اجباری به فرانسه می‌شوند و هر دو شروع به نگارش نمایش‌نامه‌های فرانسوی زبان می‌کنند در القای دقیق‌تر وضعیت بودجود آمده برای یک هنرمند جهان وطن که در یک جامعه بسته‌ای همچون رومانیای زمان شوروی زیسته‌ بی‌تاثیر نیست. طنز جاری در برخی از صحنه‌ها، شاعری که با رندی همه موافقین حزب را دست می‌اندازد و حتی اشاره به حماقت مسئولین و کارشناسان حزب نه فقط برآمده از قلم ویسنی‌یک بلکه یک امر اجتناب‌ناپذیر اینگونه حکومت‌هاست که می‌توان نمونه‌اش را در زمان حاضر نیز دید.
«حالا کی قراره ظرف‌ها رو بشوره؟» نوشته‌ی ماتئی ویسنی‌یک، و ترجمه ملیحه بهارلو در نشر کتاب فانوس به چاپ رسیده است.

| بدون نظر

نمایشنامه «سوخته از یخ»  نوشته پیتر آسموسن داستان زن (سیبیل) و مردی (ایزبراندت) را روایت می‌کند که سال‌ها قبل در همسایگی هم زندگی می‌کردند و پس از مدتی عاشق یکدیگر می‌شوند. این عشق و علاقه زیاد تا زمانی ادامه پیدا می‌کند که دختر باردار می‌شود. و کمی بعد تصمیم می‌گیرد مرد را برای بزرگ کردن بچه‌ از زندگی‌اش بیرون کند. او تصور می‌کند که با این شرایط نمی‌تواند عشقش را بین فرزند و مردی که دوست دارد تقسیم کند. حالا پس از گذشت چند سال مرد که پیمانکار ساختن تعدادی مجتمع آپارتمانی شده قصد دارد خانه زن و دخترش (میرا) را برای ادامه روند آپارتمان‌سازی خراب کند، او نامه‌ای می‌نویسد و از دخترش می‌خواهد که برای یک روز وقتشان را با هم بگذرانند و با این شرط او دیگر خانه‌شان را خراب نکرده و برایش ارثی را هم در نظر می‌گیرد. شاگرد مرد (آدام) که پسر جوانی‌ست مامور نگارش و رساندن نامه به دختر می‌شود. در این بین مادر نامه را خوانده و آن را به دخترش می‌دهد. اما در پشت پاکت نامه یادداشت آدام که برای میرا نوشته را نمی‌بیند. همین یادداشت و قرار گذاشتن پشت پنجره باعث ایجاد علاقه‌ای بین میرا و آدام می‌شود. مادر که از این شکل‌گیری علاقه آگاه می‌شود، عدوم ورود آدام به خانه را به خدمتکارش (ماریا) اعلام می‌کند. اما چند روز بعد سروکله‌ی برادر آدام (دیوید) پیدا می‌شود. دیوید به بهانه جویا شدن نظر میرا در مورد دیدار با پدرش وارد اتاق او شده و خبر می‌آورد که آدام به خاطر برخورد با تراموا مجروح شده و دیگر نمی‌تواند میرا را ببیند، با همین حال او نامه شفاهی برادرش را برای میرا می‌‌خواند اما در ادامه از او می‌خواهد که با هم باشند ولی میرا فقط عاشق آدام است و علاقه‌ای به دیوید ندارد. او به میرا این خبر را می‌رساند که آدام شب گذشته مرده است. با شنیدن این خبر حال میرا خراب می‌شود. با رفتن دیوید سیبیل دکتری را بالای سر میرا می‌آورد. میرا حال خوبی ندارد، حتی با بازگشت دیوید و خواستگاری کردن رسمی میرا از مادرش، میرا او را با آدام اشتباه می‌گیرد. کمی بعد ناخوشی روانیِ میرا باعث مرگش می‌شود و دیوید با دیدن این صحنه جنون‌زده از خانه خارج می‌شود. سیبیل هر کاری می‌کند بدن بی‌جان میرا تکان نمی‌خورد. در صحنه آخر متوجه می‌شویم که ایزبراندت نقشه‌‌ای داشته تا با ایجاد علاقه بین آدام و میرا انتقامی از معشوقه‌ی سابقش بگیرد. حتی ایده نگارش چند خط نامه پشت پاکت از او بوده. آدام که زنده‌ است و تنها پاهایش را از دست داده شاهد اعترافات ایزبراندت می‌شود. ایزبراندت هم پس از کمی دردودل و توهین به آدام و همین‌طور گفتن این حقیقت که قصد داشته خانه را خراب کند اما با ورود به آنجا دیده کسی در خانه نیست روی زمین افتاده و می‌میرد.
نمایشنامه عاشقانه «سوخته از یخ» که سعی می‌کند با نگاهی سمبولیک به مقوله عشق (و عشق ازدست‌رفته) بپردازد، با مخفی کردن برخی اطلاعات عین دروغین بودن حضور پدر ماریا و همین‌طور اجیر شدن ماریا برای خبررسانی به ایزبراندت تا پایان جذابیت خود را حفظ می‌کند. البته با کم شدن حجم برخی منولوگ‌ها ریتم اثر می‌توانست مناسب‌تر باشد. کشف حقایقی از زندگی ماریا (اینکه احتمالا ایزبراندت پدر بچه اوست) و یا نقشه‌ای که در پایان در مورد انتقام ایزبراتدت لو می‌رود، تصاویر عاشقانه از دورانی که سیبیل در مورد آشنایی‌اش با ایزبراندت نقل می‌کند، باغی پر از بوی بابونه و شکوفه‌های گیلاس که نمادی برای شکوفا شدن یک عشق تازه است و خراب شدن خانه‌ای که نماد آخرین یادگاری این عشق به شمار می‌رود و یا برخی دیالوگ‌هایی که در جواب هم گفته نمی‌شوند، از جذابیت‌های این متن نمایشی‌ست.
نمایشنامه «سوخته از یخ»  نوشته پیتر آسموسن چهل‌وهفتمین نمایشنامه از مجموعه نمایشنامه‌های دورتادور دنیاست که با ترجمه مهسا خیرالهی در نشر نی به چاپ رسیده است.

| بدون نظر

یکی از آثار مهم ماتئی ویسنی‌یک را شاید بتوان نمایشنامه «چگونه تاریخچه‌ی کمونیسم را برای بیماران روانی توضیح دهیم؟» دانست. نمایشنامه‌ای که به طور کنایی جامعه‌ای گرفتار شده در دام کمونیسم را شرح می‌دهد. نویسنده‌ای (یوری پتروفسکی) به یک آسایشگاه روانی وارد می‌شود تا بتواند با شرح تاریخ کمونیسم برای بیمارانی که در سه درجه کم، متوسط و زیاد اختلالات روانی دارند به درمان آنها کمک کنند. یوری متنی آماده کرده که هر روز بخشی از آن را برای تعدادی از بیماران می‌خواند. غالبا آنها هیچ درکی از متونی که یوری برای آنها می‌خواند ندارند. تا اینکه بیمارانی که به اصطلاح از اختلال شدید و حادی رنج می‌برند نسبت به بخشی که استالین از کشاورزان می‌خواهد زمین کشاورزی اشتراکی داشته باشند از خودشان واکنش نشان می‌دهند. واکنش‌ها به گونه‌ایست که انگار این بیماران همان کشاورزانی هستند که قصد نداشتند تن به این اشتراک بدهند. در همان روزهایی که یوری ساکن آسایشگاه شده با یکی از پرستاران به نام کاتیا رابطه برقرار می‌کند. این رابطه‌های آزاد کاتیا واکنش تند رئیس آسایشگاه را به همراه دارد. برقراری رابطه دوستی بین یوری و یکی از بیماران بخش متوسط باعث می‌شود او به یک اتاقی مخفی راه پیدا کند که تعدادی از بیماران در آن برای خودشان یک محفل خصوصی تشکیل داده‌اند. محفلی که در آن برای بزرگان ادبیات و سیاست دادگاه‌هایی نیز برگزار می‌کنند.
چیزی که این نمایشنامه را از سایر آثار ویسنی‌یک متمایز می‌کند نگاه نقادانه او به جریان کمونیسم در شوروی‌ست. مساله‌ای که نه تنها بر روی آثار پیشین او تاثیر گذاشته بلکه اینبار به طور جدی‌تر به نقد آن پرداخته. جامعه‌ای همچون یک تیمارستان بزرگ که غالب بیماران آن یا افرادی که با آن بیماران سروکار داشته‌ند از نویسندگان و سیاستمداران وابسته به حزب کمونیسم هستند یا افراد عادی که از این حزب لطمه خورده‌اند. بیمار و پرستار و رئیس شیفته این حزب هستند و انگار کسی از آن ناراضی نیست. با شروع شرح تاریخ کمونیسم از زبان یوری ما متوجه تناقضات و مشکلات آن هم می‌شویم. با اینکه مساله اصلی بیماران وجود خود کمونیسم است چه طور رئیس یک تیمارستان به این نتیجه رسیده که با شرح تاریخ کمونیسم می‌توان به بهبود حال بیماران کمک کرد؟ انگار یکی از ویژگی‌های همیشگی یک حکومت تمامیت‌خواه همین است. همیشه ذوب‌شدگان یک نظام ایدئولوژیک از درد برای درمان همان درد می‌خواهند استفاده کنند. تناقضی خنده‌دار و دردآور. وجود یک هاله یا یک نیروی برتر که ناشی از ایدئولوژی ارائه شده توسط این نوع حکومت‌هاست این بار در قالب بیان تاریخچه قرار است بیماران یک آسایشگاه را تسکین دهد. یک کمدی سیاه که بی‌شک علاوه بر اینکه زندگی‌های زیادی را نابود کرده بلکه انبوهی بیماران روانی را نیز تحویل جامعه داده است. در ادامه نویسنده به «شخصیت ماریا اسپریدنوا» هم اشاره می‌کند، شخصیتی که برای اولین بار یک حکومت برای از میان برداشتن یک مخالف سیاسی او را به یک موسسه روانی تحویل می‌‌دهد. ویسنی‌یک در این نمایشنامه سعی دارد با مروری بر برخی اتفاقات ناخوش‌آیند کمونیسم او را نقد کرده و حتی به سُخره بگیرد. نمایشنامه «چگونه تاریخچه‌ی کمونیسم را برای بیماران روانی توضیح دهیم؟» در نشر کتاب فانوس توسط ملیحه بهارلو ترجمه شده است.

| بدون نظر

«یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» یکی از جدیدترین کارهایی‌ست که مارتین مک‌دونای ایرلندی آن را نوشته و به اجرا گذاشته است. نمایشنامه‌ای که شاید بتوان گفت چکیده چندین کار مهم او در ادبیات نمایشی‌ست. «یک ماجرا…» داستان خیالی از نویسنده دانمارکیِ کودک و نوجوان، هانس کریستین اندرسن را روایت می‌کند که چه طور با اسیر کردن یک زن سیاه پوست (مارجوری) توانسته ایده‌های او را دزدیده و به نام خودش به همگان عرضه کند. هانس یک خبرنگار که این وضعیت را کشف می‌کند را نیز می‌کشد و در سفری به لندن و زندگی پنج هفته‌ای با چارلز دیکنز، مطمئن می‌شود او نیز یک زن سیاه پوست دیگری را در خانه اسیر کرده تا بتواند ایده‌های او را به سرقت ببرد. با بازگشت هانس به خانه متوجه می‌شود مارجوری دو مرد بلژیکی سرتاپا خون‌گرفته که در چند صحنه او را تعقیب می‌کردند را کشته. هانس پس از این ماجرا مارجوری را آزاد می‌کند.
چیزی‌که این اثر را قابل تامل می‌کند نگاه طنز اما سیاه به چند موضوع است که این بار مک‌دونا دوباره سراغ آنها رفته. «یک ماجرا…» دست بر مساله مهمی چون استعمار می‌گذارد. مساله‌ای که در «ملکه زیبایی لینین» اندکی به آن می‌پردازد، در «چلاق آینشمان» به طور جدی‌تر نگاهی که ایرلندی‌ها نسبت به آمریکایی‌ها و بالعکس دارند را به چالش می‌کشد و اینجا مساله استعمارشدگی کنگو توسط بلژیک را چندین بار مورد بحث قرار می‌دهد. بخش اصلی داستان در همین باره است. کاراکتری که یک دست و یک پای خود را از دست داده از دو نمایشنامه «چلاق آینشمان» و «مراسم قطع دست از اسپوکن» به عاریه گرفته شده است. خشونتی که در «ملکه زیبایی لینین» و بعدتر در «مامورین اعدام» و «مرد بالشی» و «ستوان آینشمور» دیده بودیم این بار در دو صحنه کشته شدن خبرنگار و مردهای بلژیکی می‌بینیم، به گونه‌‌ای که حتی می‌توان مک‌دونا را تارانتینوی ادبیات نمایشی دانست. حتی در جایی از نمایشنامه شیوه پاشیدن خون را همچون فیلم‌های دی پالما تشریح می‌کند. نویسنده بودن کاراکتر اصلی و همین‌طور شکل‌گیری شخصیت او از گذشته‌ی تاریکی که گذرانده را در نمایشنامه «مرد بالشی» هم می‌توان مشاهده کرد. طنز همیشگی مک‌دونا که در دیالوگ بین شخصیت‌ها شکل می‌گیرد، کاری که در «ستوان آینشمور»، اندکی در «چلاق آینشمان» و «مراسم قطع در اسپوکن» پیش‌تر انجام داده بود، این‌بار در صحنه‌ی دیالوگ بین هانس و دیکنز شاهدش هستیم. طنز انتقادی به دو نویسنده سرشناس که علاوه بر دیالوگ‌هایی که بینشان رد و بدل می‌شود و عدم درک متقابل را بیان می‌کند به انتقاد به عملکردشان هم می‌پردازد. دقیقا چیزی که بیش از پیش این اثر را متفاوت می‌کند، همین نگاه انقادی‌ست که علاوه بر ماهیت کثیف استعمار که به قتل و ویرانی میلیون‌ها انسان می‌انجاند، سکوت هنرمندانی که در هر عصر با جریان سرکوب‌گرِ حاکمیت همراه شده و آن را کتمان کرده‌اند نیز نشانه می‌گیرد. اگر در «مامورهای اعدام» مک‌دونا به مساله مهم اجتماعی اعدام می‌پردازد و آن را نقد می‌کند و یا در هر اثرش مقوله خشونت را پیش کشیده و آن را به طور عریان جلوی چشمان مخاطب قرار می‌دهد این بار به مساله جهان‌شمول دیگری چون استعمار می‌پردازد. مساله‌ای که بیان می‌کند استعمار چه تبعات ویرانگری دارد و چه خانواده‌هایی را نابود کرده و چه رویاها و داستان‌هایی که ناگفته خاموش شده‌اند. «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» آخرین نوشته مارتین مک‌دونا تا کنون است که در نشر بیدگل توسط بهرنگ رجبی به فارسی ترجمه شده است.

| بدون نظر