
«زخم و نوزده…» مجموعه داستانی از نویسنده اسپانیایی کیم مونسو (خواکیم مونسو ئی گومس) است که در نشر نی به چای رسیده. مجموعهای نه چندان جذاب به جز دو سه داستان که میتوان باقی را به نوعی ایدههایی خام در نظر گرفت که انگار هنوز به داستان تبدیل نشدهاند. البته شاید ترجمه نیز در این امر بیتاثیر نبوده. داستانهای این مجموعه به دو بخش تقسیم شدهاند؛ داستانهای دهه هفتاد و داستانهای دهه هشتاد میلادی به بعد که میتوان گفت داستانهای دهه هفتاد از پختگی بیشتری نسبت به آثار بعدتر برخوردار هستند. زخم را نه برای آنهایی که خواننده حرفهایتر ادبیات
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها