شاید امروز هم قصه ایی نو آغاز شود،داستانی که هیچ پایانی ندارد… نویسنده : این روزا
هر روز واژه ها را دنبال میکنیم تا شاید یکی از آنها کلام ما باشد….. نویسنده : این روزا
همه جا با تو بودم اما هیچ جا با من نیستی ، از تو فقط دلتنگیهایت با من مانده … نویسنده : این روزا
وقتی خودت هم صدای فریادت را نمیشنوی باور خواهی کرد که فراموش شده ای… نویسنده : این روزا
به دنبال هیچ واژه ایی نباش وقتی که سکوت تنها واژه است و فراموشی تنها همراهت! نویسنده : این روزا
دیروز چشمانت معصومیتت را صادقانه فریاد میکرد،اما امروز مانند دیروز نیست! نویسنده : این روزا
از بهار ،از تابستان می گفت، از پاییز و زمستان میگفت:غافل از اینکه اینجا فصلها مرده اند… اینروزها نویسنده : این روزا
یادآوری بعضی خاطرات واقعا شرم آوره . شرمم میاد به یاد بیارم که امروز ۲۲ خرداده . شرمم میاد به یاد بیارم که چگونه با شعور یک ملت بازی شد . شرمم میاد به یاد بیارم که چگونه حق مسلم یک ملت زیره چکمه های عده ای قلدر پایمال شد . شرمم میاد به یاد بیارم که با چه شور وذوقی خانواده و دوستانمو تشویق کردم که اول وقت برن رای بدن . شرمم میاد به یاد بیارم که ملتی را که به دنبال حقوق از دست داده اشان بودن را خس و خاشاک خواندند . شرمم میاد به یاد
موقعیتهای جدید میتونه آدم رو دچار وضعیت حباب کنه. توهم اینکه حالا در این فضای جدید همه چیز عوض شده و شکل دیگری به خودش
شاید چون بلد نیستی راه بری، تو زندگیت به هیچ جا نرسیدی؟
امروز دهمین سال نبودن باباست، لطفا تسلیت نگویید. سالها پیش از مامان شنیدم که فلانیها برای ده سالگی فوت پدرشان رفتهاند سر خاک. آن سال
بیش از دو سال است که دیگر در آن شهر زندگی نمیکنم. من از آن شهر رفتم اما انگار آن شهر از من نمیرود. از
این سیکل را بارها و بارها در مورد یک سری افراد دیدهایم، نتیجهاش را نمیدانم. حتی نمیدانم این کارها برای فریب دادن خودشان است یا