پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

سیر تطور خاطرات ایرانی‌ها در دهه‌های اخیر

دهه‌ی پنجاه :‌
آره عزیزان من، اون زمون با چه ترس و لرزی تو خیابون اعلامیه‌ها رو زیر لباس‌هامون قایم می‌کردیم تا کسی نفهمه چی جا به جا می‌کنیم، می‌دونید که یه دونه‌اش لو می‌رفت ممکن بود همه برنامه‌ها بریزه بهم. حکومت نظامی بود.
دهه‌ی شصت :
آره عزیزان من، اون زمون با چه ترس و لرزی خودمون رو استتار می‌کردیم و می رفتیم تو منطقه عملیات، می‌دونید که یک منور می زدن همه شناسایی می‌شدن.
دهه‌ی هفتاد :
آره عزیزان من، اون زمون ویدئو آزاد نبود که، با چه ترس و لرزی ویدئو رو توی چند تا پتو و ملافه می پیچوندیم تا ببریم خونه‌ی یکی از فامیلا بشینیم چند تا فیلم ببینم. اون زمون گیر بازار بود.
دهه‌ی هشتاد :
آره عزیزان من، اون زمون که ماهواره آزاد نبود،  با چه ترس و لرزی رسیور و دیش ماهواره رو می‌بردیم خونه تا یکی بیاد تنظیمش کنه. واسه ماهواره جمع کردن از دیوار می‌پریدن تو.
دهه‌ی نود :‌
آره‌ عزیزان من، اون زمون مرغ نبود که، نمی‌دونید با چه ترس و لرزی از این ور اون ور مرغ پیدا می‌کردیم می‌پیچیدیم تو نایلون مشکی می‌آوردیم خونه. سر یه مرغ سر می بریدن تو خیابون.
آغاز قرن پانزدهم :
آره عزیزان من، اون زمون چیزی واسه خوردن نبود که، با چه ترس و لرزی یه نون می‌پیچوندیم تو صد تاروزنامه تا برسونیم خونه، کسی نون داشت به جرم محاربه با خدا اعدام می شد.
چند سال بعدتر:
آره عزیزان من، من دارم از اون دنیا باهاتون حرف می زنم، نمی دونید اینجا چه خبره، یه گشت ارشاد گذاشتن تو بهشت هر کی با یه حوری باشه از بهشت می برنشون جهنم. با چه ترس و لرزی داریم عبور مرور می کنیم. اصلا یه وضعی. 

8 پاسخ

  1. کاش این گشت ارشاد را حذف می کردی!
    راجع ب دهه ۶۰ی های عزیز و گرامی عرض کنم, حال ک درگیر بیکاری اند ب بازنشستگی و سن پیری کشور در ۳۰ , ۲۵ سال اینده فکر کنند…
    این ۶۰ی ها هنوز تا خاطره شدن راه بسیار دارند

    1. نه احسان جان ، فکر کنم بد منظورم رو رسوندم ، این خاطرات می تونه از طرف یک شخص روایت بشه . نه چندین شخص از دهه های مختلف.
      اون قسمت گشت ارشاد هم حق میدم ، زیاد به کل کار نمی شینه اما تناقضش رو با فضای موجود دوست دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های پیشین

درباره‌ی پیر پسر

فیلم در قد و قواره‌ی تعرف و‌ تمجید‌های اغراق‌ شده که پیرامونش شکل گرفت نبود. تدوین‌ نقشش را به خوبی ایفا نکرد، جایی که می‌توانست

درس‌های خودآموز

به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ می‌زنی

سنگ بزرگ

همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر می‌کنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار می‌شه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد