پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

خیلی دور، خیلی نزدیک

یک زمان‌هایی ذهنم شناور می‌شود… انگار روی زمان‌ها و مکان‌ها آرام غلط می‌خورد نمی‌داند دقیقا کجاست و چکار می‌کند یا در چه ساعتی از شبانه‌روز به سر می‌برد، فقط می‌داند آنجایی که هست نیست… می‌داند باید باشد پس آرام زل می‌زند به آدم‌هایی که در اطرافش قرار گرفته‌اند و یک مکالمه را قدم به قدم پیش می‌برد. در بین همان مکالمات منِ پرحرف از خودش بیرون می‌آید مدام حرف می‌زند مدام نظر می‌دهد و تمام حروف الفبا را دچار استهلاک مزمن می‌کند… یک زمان‌هایی ذهنم شناور می‌شود… انگار روی زمان‌ها و مکان‌ها آرام غلط می‌خورد نمی‌داند دقیقا کجاست و چکار می‌کند یا در چه ساعتی از شبانه‌روز به سر می‌برد، فقط می‌داند آنجایی که هست نیست… می‌داند باید باشد پس آرام زل می‌زند به آدم‌هایی که در اطرافش قرار گرفته‌اند و یک مکالمه را قدم به قدم پیش می‌برد. در بین همان مکالمات منِ پرحرف از خودش بیرون می‌آید و زل می‌زند به من و تک تک کلماتی که از دهنم خارج میشود را قضاوت می‌کند. یکی دیگر کنارم می‌ایستد و آهسته توی گوشم می‌گوید تو که واقعا نمی‌خواهی این مکالمه را داشته باشی برای چه اصلا شروعش کردی!؟ یکی احتمالات اشتباهم را در گوش دیگرم زمزمه می‌کند، یکی هم آن ته ایستاده ساکت ‌و تنها و آرام، دست دراز می‌کنم به سمتش و فریاد می‌زنم: «اره، تو منی!» اما خیلی دور است! نمی‌شنود… به سمتش می‌روم اما انگار دور‌تر می‌شود و من سخت تر تلاش می‌کنم به او برسم… می‌دانم وقتی به او می‌رسم که مطمئنم نمی‌خواهم او باشم، او یک زن آرام و ساکت یک گوشه دنیاست؟ آن وقت سر می‌چرخانم به سمت زنی که وسط یک مکالمه پرهیجان میان جمع ایستاده و کلمات را مزه مزه می‌کند و فریاد می‌زنم : «تو منی!» و از خودم دور می‌شوم و به خودم نزدیک… دور … نزدیک… و زل می‌زند به من و تک تک کلماتی که از دهنم خارج میشود را قضاوت می‌کند. یکی دیگر کنارم می‌ایستد و آهسته توی گوشم می‌گوید تو که واقعا نمی‌خواهی این مکالمه را داشته باشی برای چه اصلا شروعش کردی!؟ یکی احتمالات اشتباهم را در گوش دیگرم زمزمه می‌کند، یکی هم آن ته ایستاده ساکت ‌و تنها و آرام، دست دراز می‌کنم به سمتش و فریاد می‌زنم: «اره، تو منی!» اما خیلی دور است! نمی‌شنود… به سمتش می‌روم اما انگار دور‌تر می‌شود و من سخت تر تلاش می‌کنم به او برسم… می‌دانم وقتی به او می‌رسم که مطمئنم نمی‌خواهم او باشم، یک زن آرام و ساکت یک گوشه دنیا! آن وقت سر می‌چرخانم به سمت زنی که وسط یک مکالمه پرهیجان میان جمع ایستاده و کلمات را مزه مزه می‌کند و فریاد می‌زنم : «تو منی!» و از خودم دور می‌شوم و به خودم نزدیک… دور … نزدیک…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های پیشین

درباره‌ی پیر پسر

فیلم در قد و قواره‌ی تعرف و‌ تمجید‌های اغراق‌ شده که پیرامونش شکل گرفت نبود. تدوین‌ نقشش را به خوبی ایفا نکرد، جایی که می‌توانست

درس‌های خودآموز

به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ می‌زنی

سنگ بزرگ

همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر می‌کنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار می‌شه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد