این نوشته نه نقد است و نه تحلیل . بلکه دریافت های شخصی است از رمان زوزه نوشته
هادی کیکاووسی که در هشتم بهمن ماه هشتاد و هشت آن را در در خانه شهریاران
جوان بندرعباس خواند . ناول یا رمانی که با آن سردمان شد ، گوله برفی به صورتمان
خورد ، همراهش  زوزه کشیدیم و راه افتادیم
با لباس گرگ میان مردم و همه را ترساندیم .حتی زن و مرد جوان تازه ازدواج کرده که
داشتند عکس یادگاری می گرفتند ، از زیر درختان کنار رفتیم تا روی  کوه های سپیدپوش شهری که آدمهایش علاقه زیادی
به حیوانات دارند یا خودشان زیاد شبیه به حیوانات هستند. آدم برفی ها را کول کردیم
و برای کافکا فاتحه فرستادیم و برای سادگی مراد دلمان سوخت… ای کاش این رمان هر
چه زودتر چاپ شود تا بتوان برخی از سطور آن را بارها و بارها خواند. به هادی
کیکاووسی خسته نباشید می گویم به خاطر واژه واژه ی این رمان که در سر جایشان به
دقت قرار گرفته بودند….  

بدون نظر موضوع: خانه قبلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.