۱- مصرف کننده های همیشگی هستیم اما نه از عقل و نه از احساس . هیچ . همه را گذاشته ایم توی صندوقچه ی تاریخ که شاید روزی . یک نفر . از راهی دور بیاید و عقل و احساسمان را بگذار کف دستمان و بگوید : بیا . اینها را فراموش کرده بودی .
۲- جمعه ای که گذشت ، بچه های دلهای پاک باز برنامه ای برای کودکان سرطانی داشتند . برنامه ی مینیمال خوبی بود . از همینجا به تمامشان خسته نباشید می گویم .
۳- در بین همه بچه ها پسر بچه ای بود به نام مهدی . نگاه عجیبی داشت که هنوز فراموش نکرده ام . چند لحظه ای به من خیره شد تا اینکه آخر شکست خوردم و نگاهم را چرخاندم سمت دیگری . چهره ی خسته ای داشت . انگار قرن هاست که با دنیا جنگیده و خواسته سهمش را از این دنیا بگیرد . حالا ضعیف و نحیف با نگاهی خسته بادکنکی را دستش گرفته و دارد به من و به بچه هایی که روی سن دارند برنامه اجرا می کنند نگاه می کند .
12 پاسخ
سلام
چرا صندلی ها خالیست برادر
چون افرادی که روی صندلی ها نشسته بودند الان دارن عکس یادگاری میگیرند .
مصرف میکنم؛ پس هستم!
خدا هیچکس را گرفتار بیماری نکند!
انشاالله .
۱- گاهی حتی همین را هم نمیشنویم
۲- خسته نباشند
۳- حرفهای که نگفت . حدس میزنم مثل فریاد شنیدی ، اینطور نیست ؟
۱- دقیقاً
۲- خواهش می کنم . کار دوستان دیگری بود این اقدام .
۳- بیشتر شبیه به گلایه بود . اما پر از درد .
دل و دم بچه های پاک گرم که تلاش می کنند که هستند.ممنون ممنون متشکریم.
چه جمله شاهکاری نوشتی شهاب”انگار قرن هاست که با دنیا حنگیده”
ممنون . خواهش می کنم بهروز عزیز .
دلمان از دست کارهایمان کفری شده،خدا رحم کند روزی ک بخواهند جبران کنند!!
خدا رحم کند .
لبخند درونیم را میهمان هزار دیده دلهای کوچکشان کردم میان غم و غصه هایشان…
:)