او پس از خستگی روز آنچنان به خواب رفته که انگار دنیا به تعلیق در آمده است.
آرام، بر فراز ابرها…
زمین کمی مکث کرده و از خودش پرسیده: چطور ممکن است. سنگینی عزیزی در این لحظه حس نشود؟
میگویم: او دوستداشتنیترین است… برایش کاری ندارد. در ضمن یک خانه روی ابرها هم دارد.