یه قسمت از فامیلیگای هست که پدر خانواده میفهمه خونشون جزئی از خاک آمریکا نیست. پس تصمیم میگیره یک کشور مستقل تشکیل بده. تمام دیکتاتورهای دنیا رو هم دعوت میکنه (که الان نصفشون دیگه زنده نیستند). کشورش توسط آمریکا تحریم میشه. استوئی (بچه کوچک خانواده) دیگه پوشکی نداره. توی همون یکی که پاشه اونقدر ریده که خودش رو به زور روی زمین میکشه. اما پدر خانواده حاضر نیست با آمریکا کنار بیاد. و در نهایت تصمیم میگیره باهاش بجنگه. تک تک اعضای خانواده تنهاش میذارن. آمریکا بهش حمله میکنه (در واقع تانک رو یه ذره میارن جلو لوله تانک از پنجره میاد داخل خونه).
خواستم بگم این سناریو تکراری بعد از گذشت چندین سال از ساخته شدنش هنوز توی خاورمیانه یک اصل قلمداد میشه. دیکتاتورها دونه دونه تنها گذاشته میشن. پایان این قصه هم معمولا خوش نیست.