روی راه شیری

آخرین اثر امیرکاستاریکا (کوستوریتسا) هنوز همان حال و هوای جنگ، وسایل و لوکیشن‌‌های عجیب و موسیقی پرشور و هیجان را دارد. داستان در یکی از روستاهای بوسنی رخ میدهد، کوستا فرد تنهایی‌ست که از پیش ملینا که علاقه زیادی هم به او دارد برای سربازان شیر می‌برد. از طرفی ملینا برای برادرش ژاگا که در افغانستان در حال خدمت است دنبال همسر مناسب می‌گردد تا اینکه در یک آسایشگاه زن جوان و زیبایی را میابد. او زن را پیش خودشان آورده تا پیش از رسیدن برادرش و برگزاری عروسی در کارهای خانه به او و مادرش کمک کند. زن که همه او را عروس خطاب می‌کنند به مرور عاشق کوستا می شود. با بازگشت ژاگا و برقراری آتش‌بس ملینا قصد دارد در یک روز عروسی خودش و برادرش را برگزار کند. اما سربازانی بیگانه برای بردن عروس باخودشان به روستا حمله کرده و همه را قتل‌عام می‌کنند. از بین همه آنها تنها کوستا و عروس زنده می‎مانند که از دست سه سرباز فرار می‌کنند. در تعقیب و گریز سه سرباز و عروس کشته می‌شوند. سالها بعد کوستا برای زنده نگه داشتن یاد زنی که دوستش داشته دشت پر از مینی که او در آنجا کشته شده را با سنگ می‌پوشاند.
در آمیختگی یک داستان عاشقانه با فضای پر از جنگ یا روایت موازی آن را شاید بتوان در آثار مختلفی دید، اما کاستاریکا می‌خواهد همه چیز را در لفافه عشق زیباتر جلوه دهد. بخش زیادی از کشتن‌های اهالی روستا با برش‌هایی فاکتور گرفته می‌شود. زمانی که خانه ملینا و برادرش در آتش می‌سوزد همان تم موسیقی شادی که در شب‌های گذشته شنیده می‌شد باز شنیده می‌شود. طبیعت نقش زیادی در کمک به شخصیت‌هایی که قلبی پاک و پر از عشق دارند (کوستا) بازی می‌کند، رنگ و کنتراست بالا هیچ شباهتی به فیلم‌های جنگی پر از کُشت و کشتار ندارد. و عناصر زیادی هستند که همگی راه بر تاویل‌پذیر بودن این اثر باز می‌گذارند. کاستاریکا می‌خواهد از دل تمام این انفجارها، شلیک‌ها و مین‌ها تصویری نامیرا از عشق و امید را پدید آورد که بی‌شک تلاشش ستودنی‌ست. اگر سینمای پست‌مدرن تلاش برای در آمیختی ژانرهای مختلف و یا به هجو کشیدنشان باشد، سینمای امیرکاستاریکا به هجو کشیدن جنگ، و در آمیختن تمام آن چیزهایی‌ست که در سینما به آن علاقه دارد. این رها بودن در سینما را شاید در کمتر سینماگری بتوان دید. اینکه ذره ذره رئالیسم جادوئی فیلم تبدیل به سوررئال می‌شود در این سن و سال برای امیرکاستاریکا یک جسارت قابل احترام است، جسارتی که آثارش را همچون یک نخ تسبیح به هم متصل می‌کند. این بی‌شک یک دیوانگی و سرگشتگی‌ست که شاید هر هنرمندی به آن دست پیدا نکند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.