سرشب توی اینترنت دیدم مردی در روستایی یک مار کبرا پیدا کرده بود که بین خاروخسی داشت برای نجات تقلا میکرد. مار را نجات داد و رفت که توی جنگل رها کند، زمانی که بطری را نزدیک مار آورد. مار تشنه عین یک جوجه که منتظر غذای مادرش باشد دهانش را باز کرد. مرد از توی بطری به مار آب داد. صحنه زیبایی بود. اولین بار بود که میدیدم مار اینقدر در نقطه ضعف گیر کرده که چشم به بطری آبی دوخته که مرد میخواست در دهانش بریزد. دلم برای تمام این ویژگیهای مشترک بین تمام موجودات ضعف رفت، اما همین خود من بعدازظهر با دمپایی کوبیدم بر فرق ملاج مارمولکی که عین هر موجود دیگری داشت برای حفظ بقا از دستم فرار میکرد.