امشب بعد از سالها پدرم روایتی رو گفت که تا به امروز ازش اطلاعی نداشتم.
سالها می‌دونستم پدربزرگم در گذشته‌های دور به خوزستان مهاجرت کرده اما نمی‌دونستم چرا. یعنی در تصورم این بود به خاطر شغلش منتقل شده اما انگار این‌طور نبوده.
پدربزرگم در گارد گمرک اسکله بندرعباس شاغل بوده، رضاشاه برای تبعید به اسکله بندرعباس میاد. پیش از رفتنش، پدربزرگم چند کلامی هم‌صحبتش می‌شه. چند کلام همان و تبعید کردن اون هم به خوزستان همان.
عجیب بود برام، عجیب.

بدون نظر موضوع: بدین سان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.