لوک بسون فرانسوی که با اولین فیلم بلند خودش ثابت میکند سینما را به خوبی میشناسد در «آخرین نبرد» ساخته ۱۹۸۳ فیلم کم دیالوگی با حداقل امکانات را جلوی دوربین میبرد. یک فیلم سیاهوسفید که در لحظاتی ما را به یاد برخی آثار امیر کوستوریتسا بوسنیایی میاندازد. آخرین نبرد که شاید بتوان آن را نمونه واقعی یک اثر آخرالزمانی بدانیم داستان مردیست که به جستوجوی همسر و فرزندش قصد دارد از منطقهای خشک و بیابانی خودش را به شهری که در آن زندگی میکرده برساند تا شاید نشانی از آنها پیدا کند. او باید برای به راه انداختن هواپیمای تکنفرهای که ساخته به یک باطری ماشین دست پیدا کند. برای همین به گروهی از مردان که انگار مافیای موارد معدنی را در اختیار دارند دستبرد زده و یک باطری از آنها میدزدد. او موفق میشود که هواپیما را راه انداخته و به شهری دورتر برود. شهر که تقریبا از شهروند خالی شده تنها سه سکنه دارد. که یکی از آنها قصد دارد دو نفر دیگر را از بین ببرد. او باید برای زنده ماند با یکی از آنها مبارزه کند. این شاید آخرین نبرد زندگی او و حتی دنیا باشد.
آخرین نبرد چند ویژگی دارد. کارگردان توانسته با اندک فضاهایی که در اختیار دارد داستانش را پیش ببرد. فضاسازی و طراحی صحنه به خوبی فضای آخرالزمانی را به بیننده منتقل میکند و همینطور فیلمنامه با بهره بردن از کمترین دیالوگها در حد چند کلمه (مردم به جا مانده توانایی تکلم خودشان را از دست دادهاند) بار اصلی روایت قصه را به دوش تصاویر میگذارد. در فیلم نمادها و نشانهها خودشان را پررتنگتر نشان میدهند. از تنها نقاشی به جا مانده در شهر، تا تصاویر گاوهایی بر روی دیوار که یادآور نقاشی انسانهای نخستین در غارهای لاسکوی فرانسه است، تا نقش زنی بـرهنه که قرار است به زودی رنگ واقعیت بگیرد.
لوک بسون همچون انبوهی از فیلمسازانی که آثار ابتداییشان هیچگاه با آثار بعدیشان قابل قیاس نیست فیلم اول خود را با تکیه بر هرآنچیزی که در چنته دارد ارائه میدهد. فیلمهای بعدی او به جز یکی دو مورد همان چیزیست که هالیوود از آن استقبال میکند و خوب هم فروش میکند.