فیلم تفریق از مانی حقیقی داستان زوج جوانی را روایت می‌کند که متوجه می‌شوند زوج دیگری در تهران دقیقا با شکل و شمایل خودشان زندگی می‌کنند. اما با این تفاوت که این زوج تازه یافته شده از طبقه اجتماعی بالاتر و البته صاحب یک پسربچه هم هستند. با این خلاصه در ابتدا ناخواسته ذهن به یاد «شاید وقتی دیگر» بهرام بیضایی می‌افتد. اما فیلم همان ابتدا تعلیق این آشنا بودن چهره‌ها را بر خلااف اثر بیضایی از بین می‌برد. اما از طرفی فرصتی که برای روایت یک داستان ماندگار پیدا می‌کند را از دست می‌دهد. فیلم در یک سوم پایانی با صحنه ورزشگاه دوباره سعی می‌کند خودش را سرپا نگه دارد اما تفریق با سوال‌های مهمی در پیرنگ و همین ‌طور از دست دادن فرصت‌هایی که از آن خوب استفاده نمی‌کند به پایان می‌رسد. این متن را نوشتم که بگویم سال ۹۴ فیلمنامه‌ای نوشته بودم به نام «ماشین پاویون»، فیلمبرداری بنا به دلایلی متوقف شد اما این فیلم مرا به یاد آن انداخت. اگر خیانت یا پیدا کردن یک شریک واقعی در زیر متن فیلم حقیقی جریان دارد. تفکیک نکردن معشوق واقعی و بعد از آن جا به جا شدن معشوقِ شخصیت اصلی با همسرش بخشی از داستان ماشین پاویون بود. یک جایی این دو ایده از دو فیلم به هم می‌رسیدند. یادش افتادم.

| بدون نظر

چندی‌ست که به این نتیجه رسیده‌ام که موافق ساخته شدن ویدئوهای اینستاگرامی و تیک‌تاکی توسط بلاگر‌‌های جوان هستم. البته این ویدئوسازی هم یک روی مثبت دارد و هم یک روی منفی. روی منفی‌اش در این است که چرخه‌ی تولید محتوای مبتذل و زرد دائم در حال تکرار است. اما روی دیگر و مثبتش در این است که  مرزبندی هنر سینما را به وضوح مشخص می‌کند. همان‌‌طور که با ظهور هوش مصنوعی و ساخت تصاویر توسط آن حالا ارزش یک کار هنری را بیشتر خواهیم فهمید و اثری که انسان خلق می‌‌کند جایگاه مهم‌تری پیدا می‌کند. کاری که ولاگرها با ساخت ویديوهایشان انجام می‌دهند همان وضعیت را دارد. فیلم‌سازها دیگر می‌دانند که ساخت فیلم‌های قصه محور و شعاری با پایان‌های غافلگیر کننده به هر شیوه و روشی آنقدر در اینستاگرام و تیک‌تاک ساخته شده که یا دیگری نیازی به ساخت این آثار نمی‌بینند یا می‌دانند اگر قرار است در سینما بمانند باید راه دیگری در پیش بگیرند. سینما دیگر به این کلیشه‌ها احتیاجی ندارد. آنها یا میل به فیلم ساختنشان با دیدن این ویدئوها ارضا شده یا در نگاهشان به مقوله‌ی سینما بازنگری جدی خواهند کرد. هر ساله تعداد زیادی فیلم با موضوعات کلیشه‌‌ای، پرداخت‌های دم‌دستی در جشنواره‌ها نمایش داده می‌شد که حالا هم فیلمساز می‌داند پلتفورمش عوض شده و دیگر روی پرده سینما جایی نخواهد داشت و هم داورها نگاه‌شان به انتخاب آثاری خواهد بود که پیش‌تر در شبکه‌های اجتماعی ندیده‌اند. انگار این بازی شروع شده برنده‌ای جز «هنر سینما» نخواهد داشت.

| بدون نظر

آیا ج.ا با مداحی انتقادی حسینه یزدی مشکل داره؟ به نظر من خیر. و بلکه استقبال هم می‌کنه. چرا؟ اول اینکه سابقه نشون داده مداح اگر ترانه هایده هم بخونه باز مشکلی نیست. و دلیل اصلیش اینه که در مداحی به هر شکلیش، ظاهر قضیه داره حفظ می‌شه. یعنی فرم سر جاشه و محتوا هر چی بود فرقی نمی‌کنه. علاقمندی به ظاهر پدیده‌ها سالهاست که جاش رو به اولویت هر چیزی داده. ظاهر آدم‌ها باید به هر قیمتی که شده حفظ بشه. (حجاب). ظاهر شهرها و خیابان‌ها به هر قیمتی شده باید حفظ بشه (شلیک به سوی شعارنویس). ظاهر مراسم مذهبی به هر شکلی شده باید حفظ بشه. حالا به هر زبان و مضمونی باشه. مشکی پوشیده باشند و عده‌ای سینه بزنند. حالا دو تا فحش هم دادند مهم نیست. وگرنه اگر یک درصد این مداحی خلاف خواست و اراده حکومت بود تا به الان باعث و بانی‌های این مراسم دستگیر و تنبیه شده بودند. پس با نوحه (از خون جوانان وطن) و امثالهم ذوق زده و اکلیلی نشیم و به بازنشر محتوای مورد علاقه ج.ا کمک نکنیم.

| بدون نظر

تیرها حرفی برای گفتن نیست. فقط گاهی اندوه هست و غم‌های همیشگی.

| بدون نظر

برای یک عده وطن معنایی نداره، یک مشت مرز الکیه که یک سری فاشیست اون رو دور یک جغرافیا کشیدن، هر آن‌چیزی که مربوط به وطن باشه و ریشه تاریخی داشته باشه به هر طریقی محکوم به نابودیه، مزخرفه و به درد زباله‌دان تاریخ می‌خوره.
البته این وسط مساله وطن برای جایی عین فلسطین باشه فرق میکنه. اون‌ها برای فلسطین خودشون رو جر هم می‌دن اما مثلا استقلال باقی کشورها آنچنان هم به تخ*‌مشون نیست.

| بدون نظر

«سرخ مثل دریا» داستان پسر جوانی به نام عامر را روایت می‌کند که ذره ذره از زندگی عادی خود در کنار خانواده‌اش به سمت ماجراهایی کشیده می‌شود که انگار توانی برای کنترل آن‌ها ندارد. او در یک عروسی با جوانی به نام سعید که سابقه‌ی چندان خوبی ندارد آشنا می‌شود. این آشنایی باعث می‌شود در یک عملی که در جنوب به نام «دربست فراری» معروف است با یک راننده‌ای درگیر شوند. این درگیری که به مرگ راننده منجر می‌شود ضربه روحی جبران ناپذیری به عامر وارد می‌کند. چون او خودش را عامل مرگ راننده می‌پندارد. قبول نشدن او در دانشگاه افسری، رفتنش به سربازی و آشنایی‌اش با سربازی به اسم شاهرخ حوادث بی‌بازگشت دیگری را پیش پای او می‌گذارد. فرارش از سربازی و قاچاق روی دریا و مرگ شاهرخ مسیر زندگی‌اش را با شخصی به نام عقیل پیوند می‌زند. در انتها عقیل تصمیم می‌گیرد عامر را که یک عامل دردسرساز است از پیش پا بردارد.

+

از نکات مثبت این رمان می‌توان به ایده جذاب آن اشاره کرد. ایده‌ای که در گسترشش به یک پیرنگ استخوان‌دار باز به کشش آن افزوده و باعث می‌شود که خواننده در دام توصیفات و تشریحات کسل‌کننده در طول داستان گرفتار نشود. برخی شخصیت‌ها پرداخت خوبی دارند. عقیل که از نیمه داستان اضافه می‌شود به عنوان یک آنتاگونیست رسالتش را به خوبی انجام می‌دهد. او علیه قهرمان (عامر) به عنوان یک دوست برخواسته او را به دردسرهای تازه‌ای می‌کشاند و مانع رهایی عامر از دام حوادث پیش رویش می‌شود.
نویسنده همچنین با شناخت خوب از باورها، آداب و فرهنگ مردم جنوب در استان هرمزگان توانسته آن‌ها را در بخش‌های مختلف رمان تقسیم کند. به نحوی که او تا پایان همواره چیزی برای شگفت‌زده کردن مخاطب دارد. «سرخ مثل دریا» علاوه بر گسترش داستان خیالی عامر، روایت‌گر واقعی درد و رنج مردم جنوب در سالهای نه چندان دور است که همواره می‌توان رد پایش را تا همین حالا دید. جوان‌های بی‌کاری که انگار سهمی از موقعیت‌های اقتصادی این منطقه ندارند. قاچاق و اعتیاد که کماکان حضورش در زندگی خیلی از بومیان قابل مشاهده است و خرافات که هر بار با رنگ و بویی تازه خودش را بازتولید می‌کند.
امیری در این رمان با به کار گیری برخی اصطلاحات و واژگان رو به فراموشی هرمزگان سعی در زنده‌ نگه‌ داشتنش آن‌ها داشته که قابل ستایش است و همین تلاش‌ها رمان «سرخ مثل دریا» را از یک اثر تک بعدی که تنها قصد سرگرمی دارد دور می‌کند.

رَوَند دومینووار حوادثی که پیش پای عامر قرار می‌گیرد در بستر زمانی کوتاهی رخ می‌دهد. شاید گسترده‌تر کردن زمان به وقوع پیوستن این میزان حوادث و پیش‌آمدها می‌توانست برای مخاطب باورپذیرترش کند.
منفعل بودن عامر در پذیرفتن حوادث و تصمیماتی که نقش چندانی در گرفتن آن‌ها ندارد گاهی آزاردهنده می‌شود. به گونه‌ای که او را یک شخصیت کاملا بی‌اراده معرفی می‌کند که مستعد هر گونه گرفتاری دیگری هست. شاید شخصیت‌های منفعل و ابله به روند گسترش پیرنگ کمک کنند اما ذره ذره برای مخاطب دستشان رو می‌شود و آن طیف خاکستری شخصیت به یکی از دو سمت سیاه یا سفید میل می‌کند.
با وجود پاورقی‌هایی که در این اثر به فهم بیشتر اصطلاحات و واژه‌ها و باورهای مردم جنوب کمک می‌کند، تعدادی پاورقی جایشان خالی‌ست. در جایی که اشاره به لارک می‌شود. توضیح جغرافیایی لارک؛ جنوبی‌ترین خاک ایران می‌توانست از دیالوگ عقیل کم و به پاورقی اضافه شود. یا جایی که فیتوپلانکتون‌ معرفی می‌شود می‌توانست به «هوچراغی» (که در گفتار مردم جنوب به کار می‌رود) تبدیل و توضیحش در پاورقی افزوده شود.
حضور روح مرد راننده و شاهرخ در روند داستان با پس‌زمینه‌ی مستحکمی که عامر به آن‌ها دارد قابل قبول‌تر است اما زنان کولی با اینکه در ابتدای داستان حضور دارند اما تکرار حضورشان سوال‌برانگیز است.
با این حال «سرخ مثل دریا» سعی دارد خودش را از زبان‌بازی‌ها برخی آثار فارسی دور کند، مخاطب را در متن داستان قرار داده و او را به همراه عامر و سرنوشتنش با بخشی از زندگی مردم جنوب آشنا کند. خواندن این رمان برای علاقمندان به رمان فارسی و همین‌طور فیلمسازان برای اقتباس یک اثر پرکشش و جذاب پیشنهاد می‌شود. «سرخ مثل دریا» سال ۱۴۰۱ در نشر مرواید منتشر شده است.

| بدون نظر

از نظام‌الدین زوالی آمده است که او روزی برای سرکشی به رعیت از دارالخلافه با چندی از یاران و با شمایلی مبدل بیرون آمد، صیف بود و گرما امان از او و همرهانش بریده بود، چند قدمی مانده به میدان اصلی شهر رنگ از رخسار نظام‌الدین پرید. او نسوان را آنگونه دید که تنها شاعران غزل‌سرا آورده‌اند:
زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان
و….
او که برآشفته بود، یاران را گفت: ما غافل بودیم،‌ شیطان بر زمین آمده؟
زنی صدایش را شنید، جلو آمد و گفت:
«خفه بابا، هدف خودتی و کل دارالخلافه‌ات»
نظام‌الدین خفه شد.

(منطق‌الحمار، مشکل الانسان، قرن ۱۴)

| بدون نظر

مرحوم پوراحمد را تنها یک بار ملاقات کردم،

داشتم از ولیعصر می‌آمدم پایین،

ایشان وارد یک دفتر فروش بلیط هواپیما شدند.

من سوار اتوبوس بودم.

| بدون نظر

بندرمال،‌ نوروز

| بدون نظر

این قانع بودن که پدر ملت را در آورده ابتدا در گفت‌وگوهای دوستانه تنها مورد بحث بود. اینکه غالبا مردم جنوب از وضعی که دارند راضی‌اند. سالهاست که شهرهای جنوبی کشور با وجود صنایع و منابع و بندرگاه‌های مهم کماکان فقر را هر روزه زندگی می‌کنند و درآمدهای ماحصل از وجود این منابع ناپدید شده و تاثیرش در زندگی آنها دیده نمی‌شود. بی‌کاری،‌ بی‌فرهنگی، نداشتن چشم‌اندازی برای آینده و بی‌تفاوتی نسبت به وضع موجود همیشه در گوشه گوشه‌ی این خطه دیده شده.
شاید اگر مردم کمی از این قناعت طبعی که دارند کوتاه بیایند، ممکن است نمودش در زندگی‌شان بیشتر دیده شود. چندی پیش به عینه دیدم که چه‌طور یک شهروند بدیهی‌ترین حق خودش را نمی‌داند و آن را پس می‌زند. خودش و حقش عین جن و بسم‌الله شده‌اند. در صف هستیم. شلوغ است. هرکسی یک فیش در دست دارد تا نوبتش شود و بستنی‌هایی که سفارش داده را تحویل بگیرد. شخصی جلویم ایستاده. یک کیلو بستنی سفارش داده و نوبتش رسیده. کارگر بخش تحویل فیشش را می‌گیرد و می‌گوید کمی صبر کند، دستگاه هنوز بستنی‌ها را بعمل نیاورده. مشتری می‌گوید ولش کن همان را بریز توی ظرف. کارگر باز تکرار می‌کند بستنی شُل است. مرد می‌گوید شلی و سفتی مال نصف شب است و پوزخند می‌زند و می‌گوید همان را توی ظرف بریزد. کارگر کمی بستی توی ظرف می‌ریزد ظرف کج شده را می‌گیرد که مشتری حرف‌گوش‌نکنش بستنی از هم وا رفته را ببیند. مشتری باز حرفش را تکرار می‌کند. مهم نیست. همین را بده. کارگر عصبانی می‌شود و بی‌خیال سفت شدن بستنی می‌شود. همان را می‌ریزد توی ظرف و به مشتری تحویل می‌دهد. مشتری حق دارد بستنی‌اش را آب شده تحویل بگیرد اما بی‌خیال حق واقعی خودش که بستنی سالم است می‌شود. فقط مهم این است اسم چیزی که می‌گیرد بستنی باشد. کیفیتش مهم نیست. این یک مشت نمونه خروار از وضعیت زندگی در جنوب است. مهم این است اسمش زنده بودن و زندگی باشد. کیفیتش انگار مهم نیست. مهم است یک سقف بالای سرمان باشد. کیفیت خانه‌اش مهم نیست. مهم است یک وسیله نقلیه داریم. کیفیتش مهم نیست. یک آبی از توی لوله در می‌آید کیفیتش مهم نیست. همین است که غالبا سرعت پیشرفت در شهرهای جنوبی کند است. اینکه به هر وضعی سریع عادت می‌کنیم. کیفیت پدیده‌ها یا مهم نیست یا اصلا شناخته نشده است. و با هر تصمیم اینچنینی آن را به نسل‌های بعدی هم یاد می‌دهیم.

پ.ن: در تابستان ۱۴۰۱ شاهد این بودیم که بندرعباس و شهرهای کوچک استان هرمزگان حضور پررنگی در اعتراضات داشتند. این خودش جای امیدواری‌ست.

| بدون نظر