امشب احساس من گریان است ، یاد من سرگردان و خاطره ی من نه شاید دور ، نه شاید نزدیک فراموش شده است / رضا
acomplia 8DD buy cialis :-OOO propecia 8[[ aciphex aciphex used aciphex buy online 94709 aciphex rabeprazole
chemical structure %OO
این یک کامنت تبلیغاتیست ، اگر چه تائید نکردم . اما در یک بعد از ظهر بی حال پنجشنبه که می تونست خوب و مفید باشه خوشحال کننده بود . در فضائی که هیچ انرژی برای انجام هیچ کار دیگه ای نداشتم .
—————————————————–
یاد ترم اول دانشگاه افتادم . امتحان های پایان ترم بود . یک سری از بچه ها اومده بودند خونمون که مثلا درس بخونیم . تو گیر و دار خراب کردن ورزشکارا تو المپیک بود . بعد از مثلا کلی درس خوندن هفت هشت نفری بلند شدیم رفتیم پارک کنار خونه که کمی حال و هوامون عوض بشه . بعد از کمی گشت و گذار توی پارک و حرف زدن رفتیم
سمت تاب و سرسره و الاکلنگ . ساعت ده – یازده شب دیگه پارک تقریبا خالی بود . همون جا بچه ها از خودشون مسابقاتی اختراع کردند که هر کس می تونست به نمایندگی از شهرش توی اون مسابقات شرکت کنه . مثلاً بالا رفتن از سرسره از قسمت جلوئی اون . یا چند بازی دیگه … تا ساعت یک شب فکر می کنم توی پارک بودیم که بعدش خسته و کوفته برگشتیم خونه . کمی هم دوباره نگاهی روی جزوه ها انداختیم و فرداش هم رفتیم سر جلسه امتحان .
بعد از امتحان دوستم حرف تلخی زد که هنوز یادم نرفته .
گفت : دیشب خوش گذشت اما بعدش ناراحت شدم .
گفتم : چرا ؟
گفت : ببین تو چه مملکتی زندگی می کنیم که جووناش با چهار تا میله خوشحال میشن …
حالا باز شده حکایت من .
مدتیه که یادم میره شمارتو پاک کنم . می ترسم یــــه روز اشتباهی بگیرمش
فحش دو پهلو / آنقدر انسان روی زمین هست . چرا کسی گیر نمیده به من ؟ / لی
* زمان خوردن انسانها توسط همدیگر تمام شده . یا شاید هم این رسم نبوده و تنها بعضی جاها می خوردند و هنوز هم رسم دارند که البته اگر اینجور بود باید تنها یک نفر در نهایت زنده می ماند و او هم پس از مدتی می مرد… پس احتمالا دیگر وجود ندارد .
* به گناهکار ترین انسان روی زمین هم اندکی فرصت برای حرف زدن می دهند حالا نه حتماً برای دفاع ، شاید خواست وصیت کند .
* این زبان صاحب مرده برای کلام است و چشیدن . حالا نه خواستیم مزه ی خونت را بچشیم و نه دفاع کنیم .
حداقل می توانستم بپرسم که چه گناهی کرده ام ؟
پنجشنبه عصر ، دوم اردیبهشت ، ساعت هفت و نیم کنسرت دف نوازی کروه شیدا – بندرعباس ، فرهنگسرای طوبی
خبرهای راست اونیه که بهت می گن . خبرهای راست تر اونیه که بهت نمی گن / لی
این عکسی از مدرسه نجمیه است . مدرسه ای که چهارم و پنجم دبستانم رو توش گذروندم. مدرسه ای که به واسطه اون با کانون پرورشی آشنا شدم .
اینها تخته سیاهائیه که روش نوشتیم و چیز یاد گرفتیم . خانم عبدلی ، معلم کلاس چهارم و اون معلم کلاس پنجمی که هیچ وقت تویوتای سبز قدیمیش رو عوض نکرد . یا شاید هم نتونست عوض کنه . بعد از چند سال من تغییر کردم و معلمم باز با همون ماشین قدیمیش میومد و می رفت ، همیشه بی تفاوت از کنارش رد شدم… خدا منو ببخشه .
*[ پائین بودن کیفیت عکس هم به خاطر موبایلی بودن عکسه . خودتون در نظر بگیرید که عکسی با دوربین وی جی ای چی میشه دیگه … ]