همه جا با تو بودم اما هیچ جا با من نیستی ، از تو فقط دلتنگیهایت با من مانده …
نویسنده : این روزا
اگر در جامعه ای به خشک شدن دریاچه ای اعتراض کنی همچین بلائی سرت می آورند …
با تشکر از همکاری مردم با شهرداری ، نسبت به استفاده از سطل های زباله ی شهری برای تمیز نگاه داشتن شهر و رها نکردن شیشه های مشــروبات الکلـی خود در معابر عمومی .
حکم شلاق سمیه توحید لو دیروز در زندان اوین اجرا شد . جرم او توهین به رئیس جمهور عنوان شده است . ۵۰ ضربه شلاق با دست و پاهای به زنجیر بسته سهم انسانی بود که توانست پیش از انتخابات ، زنجیره ی انسانی از میدان راه آهن تا شوش را سازماندهی کند . این دانشجوی دکترا یکی از فعالان ستاد میر حسین موسوی بود که یک روز بعد از انتخابات بازداشت شد .
* خدا را شکر پرونده ی اختلاس سه هزار میلیارد تومانی از طریق درون سازمانی در حال پیگیری است و تنها مشکلات جامعه ما دارد با ۵۰ ضربه شلاق حل می شود .
* حرکات اینچنینی تنها بر ضعف یک سیستم صحه می گذارد و بس .
* رئیس جمهور ایران ، ایران را آزاد ترین کشور دنیا نامیده بود .
داستان غم انگیز یه p که حتی وقتی بزرگ شد خودش رو توی آینه یه q می بینه.
همین اجنبی های بی خدا
که بر قایق های توریستی نشسته اند
خدا را شکر می کنند
جای ماهیگیر جنوبی نیستند
که دارد قایقش را هل میدهد
به سختی
از رفتن تو تاریخ هجری غم انگیزی شروع می شود که هر روز را یک سال باید شمرد . هر سال ، سال کبیسه است . سالهایی که با زمستان شروع می شوند و با زمستان تمام .
وقتی مزاحم تلفنی زنگ میزنه با خشونت یا هر طور دیگه ای بهش می فهمونید که دیگه زنگ زنه . با کسی که زمانی مزاحمتون نبوده بدتر از مزاحم تلفنی رفتار نکنید . انسانه .
۱- مصرف کننده های همیشگی هستیم اما نه از عقل و نه از احساس . هیچ . همه را گذاشته ایم توی صندوقچه ی تاریخ که شاید روزی . یک نفر . از راهی دور بیاید و عقل و احساسمان را بگذار کف دستمان و بگوید : بیا . اینها را فراموش کرده بودی .
۲- جمعه ای که گذشت ، بچه های دلهای پاک باز برنامه ای برای کودکان سرطانی داشتند . برنامه ی مینیمال خوبی بود . از همینجا به تمامشان خسته نباشید می گویم .
۳- در بین همه بچه ها پسر بچه ای بود به نام مهدی . نگاه عجیبی داشت که هنوز فراموش نکرده ام . چند لحظه ای به من خیره شد تا اینکه آخر شکست خوردم و نگاهم را چرخاندم سمت دیگری . چهره ی خسته ای داشت . انگار قرن هاست که با دنیا جنگیده و خواسته سهمش را از این دنیا بگیرد . حالا ضعیف و نحیف با نگاهی خسته بادکنکی را دستش گرفته و دارد به من و به بچه هایی که روی سن دارند برنامه اجرا می کنند نگاه می کند .