«سیندخت» نوشته فریده فرجامیست. او از اولین نمایشنامهنویسان زن ایرانیست که در این متن یکی از داستانهای عاشقانه شاهنامه را به یک درام تبدیل کرده. داستانی که شاید در خود شاهنامه با تمامی جزئیات شاهدش باشیم اما اینجا با یک سری تفاوتها که در ادامه به آن میپردازیم به یک متن نمایشی تبدیل شده است. زال پس از زندگی با سیمرغ به پیش پدرش سام بازمیگردد. سام برای اینکه با نبیرهی ضحاک مبارزه کند، به مازندران میرود. او آنجا با موجودات نیمه گرگ و انسان مبارزه کرده و آنها را از بین میبرد. از طرفی زال که پس از تمرینهای مختلف به جوانی برومند در سایر زمینهها تبدیل شده تعریف دختر مهراب، حاکم کابل را میشنود. رودابه دختر مهراب هم از خوبیهای زال شنیده و هر دو با اینکه همدیگر را ندیدهاند دل به هم میبندند. زال به دیدن رودابه رفته و او را میبیند و متوجه میشود که رودابه از چیزهایی که دربارهاش شنیده کم ندارد. آنها تصمیم میگیرند که ازدواج کنند، اما با رسیدن خبر به گوش مهراب و سام هر دو مخالفت میکنند. مهراب میداند که منوچهر شاه ایرانزمین با شنیدن این خبر کابل را با خاک کیسان میکند و از طرفی سام هم میداند منوچهر قبول نمیکند که زال با رودابه (یکی از خویشاوندان ضحاک) وصلت کند. خبر به گوش منوچهر میرسد. او به سام دستور میدهد که کابل را به آتش بکشد. سام پذیرفته و راهی سیستان میشود. آنجا دوباره با زال روبرو میشود و زال به او یادآور میشود که به او قول داده هر کاری خواست برایش انجام دهد و الان نمیتواند مانع ازدواج او و رودابه شود. مهراب چون فهمیده دیر یا زود توسط سام کشته میشوند سیندخت همسرش و رودابه را تا مرز کشتن میبرد تا که خطر از بین رفتن کابل کمتر شود. سیندخت با ایدهای که دارد سعی میکند جلوی فاجعه را بگیرد، او از مهراب میخواهد برای اینکه مساله حل شود به او اعتماد کرده و کلید خزانه را به او بدهد. مهراب پذیرفته و این کار را میکند. سیندخت با طلا و هدایای زیاد به سمت سام رفته و بدون اینکه خودش را معرفی کند از او میخواهد کاری کند که این وصلت سر بگیرد. سام چون با رفتار خردمندانه سیندخت روبرو میشود هم هدایای او برای زال را میپذیرد و هم سعی میکند که منوچهر را نرم کند. نامهای به او نوشته و به او میگوید که امکان جنگیدن با حاکم (خراجگزار) کابل را ندارد. منوچهر با مشورت موبدین و منجمین دربارش و در انتها با آزمودن زال که نامه پدرش را برای وی آورده بود به وصلت او با رودابه رضایت میدهد.
چیزی که نمایشنامه سیندُخت را از سایر نمایشنامههایی که تا کنون از داستانهای اقتباس شده شاهنامه خواندهایم متمایز میکند، شرح صحنههاییست که نویسنده سعی دارد با آن ما را به فضای امروز جامعه نزدیکتر کند. شخصیتهایی که همگی کتوشلوار پوشیدهاند. گفتار عامیانه شخصیتها (که اینجا به یکی از دلایل روان بودن متن میتوان اشاره کرد)، طراحی صحنه ساده که در شرح صحنه نیز به آن کامل اشاره شده، تاکید بر عامیانه خواندن شعرهای استفاده شده که آنها را از حالت حماسیاش دور میکند و تاکید بر حضور یک زن در نقطه اوج داستان که در نهایت منجر به گرهگشایی میشود. و همچنین رفتار زنانهای که شاید در کل نمایشنامه آنچنان به آن پرداخته نمیشود (به جز چند بخش کوتاه)، اما نویسنده با انتخاب نام سیندُخت، شخصیتی که تنها در پایان عرض اندام میکند سعی دارد آن را پررنگتر جلوه دهد. نمایشنامه سیندُخت علاوه بر اینکه سعی میکند یک داستان عاشقانه، سرراست و البته کم کشمکش را روایت کند در عین حال میکوشد یک داستان از شاهنامه را برای مخاطب سادهسازی کرده تا هر شخصی که با اجرای آن روبرو میشود و یا متن آن را میخواند بتواند با آن ارتباط برقرار کرده و درکش کند. برای همین سیندخت را علاوه بر علاقمندان به آثار دراماتیک ایرانی، به علاقمندان شاهنامه هم میتوان توصیه کرد.
«سیندُخت»، چهلوچهارمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیا به نویسندگی خانم فریده فرجامیست که در نشر نی به چاپ رسیده است.
«پس از باران» داستان بالکنی را روایت میکند که کارکنان چند شرکت و واحد برای فرار از قوانین سختگیرانه مدیریت و هیئت مدیره برای کشیدن مخفیانه سیگار به آنجا رجوع میکنند. اصل اتفاقات در زمان اداری و در داخل ادارهی آنها شکل میگیرد، و مخاطب تنها بخشی از داستان را میبیند که در بالکن قابل مشاهده است، و یا پرسنل درمورد آن حرف میزنند. افرادی که در روی این بالکن قابل مشاهده هستند، مهندس کامپیوتر است که تصور میکند تمام زنان اداره میخواهند خودشان را به او نزدیک کنند، او زنی دارد که عاشقانه دوستش دارد تا اینکه پس از گذشت مدتی متوجه میشویم چند غریبه به او تجاوز کردهاند، پس از آن مهندس بهمریخته میشود. مدیراداری که دوست مهندس کامپیوتر است و در شرف طلاق است و قصد دارد با یکی از مدیران شرکت، شرکت جداگانهای تاسیس کند. خانم مدیر که سایر منشیها او را با رفتاری مردانه میشناسند و قصد دارد با مدیراداری یک شرکت جداگانه تاسیس کند، و در همین حال پس از اینکه مدیراداری تصمیمش عوض شده و یکی از منشیها برای منشیگری شرکتش دست رد به سینه او میزند سراغ شخص دیگری میرود. پیک شرکت که احساس میکند یکی از منشیها به او توجهای نمیکند و در اوج ناباوری میبیند که همان منشی با او دوست میشود. و چهارمنشی که تنها از روی رنگ موهایشان قابل شناسایی هستند. منشی موطلایی که رفتاری اغواگرایانه دارد و با خیلی از مردهای اداره و از جمله مدیراداری و حتی پیک در ارتباط بوده، منشی موحنایی که همه او را به خاطر تفسیرها و تخیلاتش میشناسند و در یک تصمیم آنی با پیک روی هم میریزد. منشی موقهوهای که دوست دارد به مهندس کامپیوتر نزدیک شود اما موفق نمیشود و منشی موخرمایی که پیشنهاد خانم مدیر برای همکاری را رد کرده اما بعدا به جای یکی از معاونین در شرکت را میگیرد.
کاری که نویسنده در این متن میکند، (اگر چه گاهی در دام برخی کلیشهها میافتد؛ مثل اغواگر بودن دختر موطلایی) تلاش برای پررنگ کردن تفاوتها در پس عناوینیست که زندگی مدرن امروزه به انسانها میدهد. او ابتدا شخصیتهایی که غالبا شهروندان زندگی مدرن بکگراندی از آنها دارند را معرفی میکند و کمکم به درونیاتشان نزدیک میشود. تراس که انگار یکی از کوچکترین مکانهای یک ساختمان چهل و نه طبقه است نماینده تمام سیستم اداریست که ما تنها بخشی از آن را میبینیم. یک سیستم اداری تقریبا فاسد که شخصیتها درگیر چیزی غیر از مسئولیتی هستند که به آنها محول شده. دیالوگها و رفتار شخصیتها ما را به یاد نمایشنامههای بکت میاندازد. آنها غالبا در جواب هم حرفی نمیزنند و یا همزمان مشغول کار دیگری میشوند. سردی بین روابط که غالبا در نوع دیالوگها و جوابهایی که به هم میدهند قابل شناساییست، تمامی حکایت از آن دارد که متن بیش از هر چیز قصد دارد به این شیوه زندگی مدرن با تمام حواشی و انسانهایی که آن را بوجود آوردهاند نقد کند. او صریح است و تعارف ندارد. گاهی حرفها و واکنشها مستقیماند و به همان مساله مورد نظر میپردازند، نه چیزی ورای آن.
«پس از باران» چهلوسومین نمایشنامه از سری مجموعه دورتادور دنیاست که توسط سرژی بِلبِل نمایشنامهنویس اسپانیایی نوشته شده و نگار یونسزاده آن را در نشر نی ترجمه کرده است.