ترانه عالی،
صدا عالی،
موسیقی عالی،
اما تصاویر،
تصاویر را درک نمیکنم، درک نمیکنم چون به شدت شخصیست.
نه اینکه از زندگی شخصی خالقین اثر برداشت شده، که آن هم به اندازهای دوست داشتنیست. شخصیست از این بابت که با آن همذاتپنداری نمیکنم. نه اینکه خودم یا اطرافیانم آنقدر شاد نیستیم که دائما در حال بزن و برقص باشیم، نه. حتی نه اینکه تصاویر که دائما فریاد میزند ما مرور شکوهمند خاطرات زوج تازه مهاجرت کرده هستیم اما با متن ترانه که میخواهد بگوید ما به هزار دلیل قصد رفتن نداریم همخوانی ندارد. شخصیست که تصاویر هیچ قرابتی با من (و شاید صدها هزار جوان عصبانی و خشمگین و در هیچ مبارزهای شرکت نکرده و هزاران باختهای چون من) ندارد. من خاک ثمر نداده را میخواهم ول کنم. اما دستم به جایی بند نیست، کشور پنهاور که جایی هم در آن ندارم را میخواهم ول کنم اما زندانیام. در شش سال زندگی مشترکمان سه بار خانه عوض کردیم و هر بار کوچکتر شد. دلخوشیهایمان را دانه دانه گذاشتیم کنار، حتی بعضیهایشان هم یادمان رفته. تصاویر شخصیست چون شیر آب خانه هیچ کدام از آنها که باز میشود لجن بیرون نمیزند. شخصیست چون سالهاست که همان طبقهی متوسطی که تصاویر اصرار میکند بگوید ما آن را نمایندگی میکنیم هم چند شقه شده. ما در آن شقهی شاد و مرفهاش نبودیم، نیستیم. خالق اثر در شقهی گلوله خورده نیست. ما همان جمع گلوله خوردهایم که حتی نام هم نداریم.
همه چیز از آنجا شروع شد که جذابیت سینما بیش از رسانهها مخاطب را به سمت خودش کشید.
سینما با جلوههای ویژه، داستانهای خیرهکننده و شخصیتهای منحصربفردش توانست با جذب مخاطبان زیاد چرخهای عظیم گردش مالی را به نفع خودش بچرخاند.
رسانه اما که جز تبلیغات منبع درآمدی نداشت باید این عقب افتادگیاش از سینما را به شکل دیگری جبران میکرد، خبرها چیز دندانگیری برای مخاطب سینما دیده نداشت.
اخبار تکراری جذابیت اکشنهای هالیوودی را نداشتند. از این رو باید تولید محتوای حرفهایتری صورت میگرفت.
رسانه دیگر منعکس کننده اخبار روز نبود و باید خودش اخبار را میساخت. و چه محتوایی جذابتر از آدمهای بیسروپای اسلحه به دستی که حالا نقش قهرمان فاتح سرزمینهای کهن را ایفا میکنند. یا سقوط یک شخصیت بینام و نشان از هواپیمایی که میخواهد خودش را به سرزمین آرزوها «آمریکا» برساند؟
شخصیتی که بدل ندارد و در یک استدیوی پردهی سبز خودش را روی تشک پرتاب نمیکند. او واقعا از یک بینهایت به یک خلا سقوط میکند. سقوطی که حتی بعد از آن تیتراژ پایانی را نمیبینیم. سقوطی که ممکن است به تبلیغ یک آبجوی خنک کات بخورد. در دستان زن بیکینیپوش در سواحل هاوایی، با یک چهرهی شرقی. احتمالا شبیه یکی از زنهایی که در همان هواپیما بوده است.
رسانه برای مخاطب بیشتر حاضر است این فیلمها را با سناریوی مطلوب خودش بسازد. درست چیزی شبیه اکشنهای هالیوود.