توی تاکسی نشسته بودم که رادیو خبر حکم اعدام محاربین در روز عاشورا رو اعلام کرد. کمی بعد صحبت راننده رفت سمت نا امنی تو این روزا . بعد گفت که امروز نزدیک به یک ساعت پیش جلوی بانک ملی شهربانی دو نفر موتورسوار انگشت های دست زنی رو با ساتور قطع می کنند تا کیفش رو ببرند . زن همان موقع از بانک بیرون اومده بود و با دیدن دزدها کیف رو محکم توی بغلش میگیره . بعد کیفش رو جلوی چشم صدها نفر مردم توی خیابون برده بودند . کیف و پول باز بر می گرده آیا انگشت
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر