حدیث باختهای پی در پی جناب احمدی نژاد حدیث عجیبی نیست .همه چیز از دیرباز از همان موقع که کوله بار روسیه را پر کردیم از هدایای گوناگون از همان موقع که دریای خزر پنجاه درصدیمان شد سیزده درصد از همان موقع که بازار مملکت پر شد از اجناس بنجل چینی و کک هیچ یک از سران هم نگزید معلوم بود. از همان موقع که یک یک کارخانه های ما خوابید و صنعت کشور دچار ورشکستی و رکود و هویتمان چینی شد( شنیده ام گوسفند زنده از چین وارد میکنند) فاتحه اقتصاد کشور خوانده شده بود. و چه حالا که
امروز صبح بیست و دوم خردادماه است . یک سال گذشت از خاطرات شیرین و تلخ ایام قبل و بعد از انتخابات که همه چیز بود غیر از انتخابات . اتفاقی که باعث شد امروز دست به نوشتن ببرم ، ویدئوی تلخی بود که اول صبح یا بهتر بگویم دقایقی پیش دیدم ، تصویر جدیدی از لحظه ی کشته ی شدن ندا آقا سلطان . زاویه ای که به وضوح نشان می داد که چه طور ندا رفت . لحظه جان دادنش که سرش را بالا آورد ، کامل جان داد و افتاد … شاید اگر چند شب پیش با
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها