حدیث باختهای پی در پی جناب احمدی نژاد حدیث عجیبی نیست .همه چیز از دیرباز از همان موقع که کوله بار روسیه را پر کردیم از هدایای گوناگون از همان موقع که دریای خزر پنجاه درصدیمان شد سیزده درصد از همان موقع که بازار مملکت پر شد از اجناس بنجل چینی و کک هیچ یک از سران هم نگزید معلوم بود. از همان موقع که یک یک کارخانه های ما خوابید و صنعت کشور دچار ورشکستی و رکود و هویتمان چینی شد( شنیده ام گوسفند زنده از چین وارد میکنند) فاتحه اقتصاد کشور خوانده شده بود. و چه حالا که
امروز صبح بیست و دوم خردادماه است . یک سال گذشت از خاطرات شیرین و تلخ ایام قبل و بعد از انتخابات که همه چیز بود غیر از انتخابات . اتفاقی که باعث شد امروز دست به نوشتن ببرم ، ویدئوی تلخی بود که اول صبح یا بهتر بگویم دقایقی پیش دیدم ، تصویر جدیدی از لحظه ی کشته ی شدن ندا آقا سلطان . زاویه ای که به وضوح نشان می داد که چه طور ندا رفت . لحظه جان دادنش که سرش را بالا آورد ، کامل جان داد و افتاد … شاید اگر چند شب پیش با
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم