آشنائی من و احسان بر میگردد به دوران کودکی و نوجوانی ما . همان موقع که هردوی ما با کانون آشنا شده بودیم . دوستیمان هم بر مرگردد به اوایل دهه هشتاد . همان موقع که خودش را برای کنکور آماده می کرد . هنوز درس می خواند ، ارشد نقاشی . سایت برقع را راه انداخته و چندین و چند جشنواره شرکت کرده و جوایزی هم که گرفته کم نیستند اطلاعات کاملتر هم توی سایت برقع موجود است . پیشنهاد مصاحبه با برخی از اهالی فرهنگ و هنر استان پیشنهاد خود اوست ولی هیچ وقت فکرش را هم نمی
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها