تاریخ درس خوبی نبود که معلم قرآن و دینی و عربی و پرورشی شد معلم هنر – اسب، خودش بیاید پای تخته – تو گوسفندی هر روز سر صف تکرار می کردیم و مدیر باغ وحش، یک بار گورخری را آنقدر زد آنقدر زد گوشه ی حیاط که سیاه شد ـ آقا اجازه ما تکراری سروده شده ایم رام کننده که تسیبحش را می چرخاند گوسالهها را فرستاد سر کلاس اما هیچ گاوی ظهر به خانه بازنگشت گفتم : تاریخ درس خوبی نبود بیا کریم خان را قدم بزنیم پ.ن : این شعر دیگر شعر من نیست :)
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم