تاریخ درس خوبی نبود
که معلم قرآن و دینی و عربی و پرورشی
شد معلم هنر
– اسب، خودش بیاید پای تخته
– تو گوسفندی
هر روز سر صف تکرار می کردیم
و مدیر باغ وحش، یک بار گورخری را آنقدر زد
آنقدر زد گوشه ی حیاط که سیاه شد
ـ آقا اجازه ما تکراری سروده شده ایم
رام کننده که تسیبحش را می چرخاند
گوسالهها را فرستاد سر کلاس
اما هیچ
گاوی
ظهر به خانه بازنگشت
گفتم : تاریخ درس خوبی نبود
بیا کریم خان را قدم بزنیم
پ.ن : این شعر دیگر شعر من نیست :)
اِ شعر منم که نیست :))
واسه من دیگه نیست.
:)
لی عزیز
عالی بود
مم نون
((راستی پی نوشت کشتاند مرا))
سلام احسان.
پی نوشت قابلت را نداشت.
بسیار زیبا
من پایم کریم خانو تا حافظ قدم بزنیم بستنی هم…
معلم قران دینی عربی پرورشی و… به من به عنوان کسی که کلاسشونو گرفتم نگاه می کنن
اولین معلم هنر مدرسه…
تصاویری که تو متنت هست صدبرابر بهتر از واقعیت الانه…(البته جایی که منم…)
سلام احسان ، ما که باید هفت تیر رو تا پارک لاله بریم، :)
این فقط بخشی از خاطرات مدرسه بود، خاطرات مشترکی که خیلی از ماها نمونه اش رو دیدیم.
البته خدا بهت صبر بده به خاطر جایی که توش درس میدی :)