نوشته بود : اگه دست من بود تو که نبودی میدادم پارکو تعطیل کنن! یعنی چی یه مشت آدم وضو نگرفته جای خاطرات ما بشینن! همان موقع داشتم می مردم و توی دلم می گفتم : دهنت سرویس، از همان حرف ها زدی که تا ابد نباید فراموش بشود. که فراموش هم نمی شد. یک سری خیابان و مسیر هستند که تا چند وقت پیش مرده بودند . نه صدایی نه حسی… فقط کافیست نفس بکشیم آنجا، با هم. خودش زنده می شود. البته این ها را نگفته بودم. نقشه بود تمامشان که بعدا چیزی برای چانه باشد، لج کنیم
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان