فقط سه دقیقه تا پایان مهلت تمدید شده ی “انتخابات” توی یکی از مدرسه های سطح شهر، وسط یه صف طویل و عریض برای انتخاب رئیس جمهور وقت باقیست! اینجا یک “صف” است منتها آدم ها جهت پیوستن به صف فقط به انتها اضافه نمیشن، از هرطرف که منظره اش رو دوست داشته باشن میان توی صف . شناسنامه همه هم دست اون خانم جلوییست. یک عده هم در جوار صف روی زمین نشستن و با حرکت صف به جلو، از جاشون بلند میشن و جلوتر میشینن! اینها به کجای صف تعلق دارن؟خدا عالم است! نتیجه شماره یک: انتخابات ریاست
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها