فقط سه دقیقه تا پایان مهلت تمدید شده ی “انتخابات”  توی یکی از مدرسه های سطح شهر، وسط یه صف طویل و عریض برای انتخاب رئیس جمهور وقت باقیست!
اینجا یک “صف” است منتها آدم ها جهت پیوستن به صف فقط به انتها اضافه نمیشن، از هرطرف که منظره اش رو دوست داشته باشن میان توی صف . شناسنامه همه هم دست اون خانم جلوییست.
یک عده هم در جوار صف روی زمین نشستن و با حرکت صف به جلو، از جاشون بلند میشن و جلوتر میشینن! اینها به کجای صف تعلق دارن؟خدا عالم است!
نتیجه شماره یک: انتخابات ریاست جمهوری فرصت مناسبیست برای تلاشِ زدن رکورد فروت نینجا!
-مردا  بچه کوچیک دارن؟؟؟؟؟
یکی از زن ها که که همین الان وارد صحنه شده و “جلوی صف!” قرار گرفته برای اعتراض به بیشتر داخل فرستادن مردا داد میزنه! یهو همه زن ها همراهی میکنن! صداها ناگهان بالا میره! افسر مسئولِ در هم صداشو میبره بالا! زن ها هم صداشون رو میبرن بالا! آقایون میخندن!
-آره! یعنی چی! همه ش مردا رو فرستادی داخل!!! تو این گرما! زن ها چادر دارن!۶۰ تا لباس پوشیدن! مردا راحت ترشونه! زنا بیچاره ها دارن خفه میشن تو گرما.
دوباره صدای زنها بلند میشه! اگر یکم دیگه افسر به پر و پاشون بپیچه همونجا کشف حجاب میکنن انگار!!!! در نهایت افسر تصمیم میگیره زن ها رو ۶ تا ۶ تا بفرسته داخل! مردها دیگه نمیخندن!
۶ تای اول که دارن میرن تو زن معترض هم قاطیشونه! دوباره صدای همه بلند میشه این الان اومده!
-من کار دارم! کااار
-ای خانوم همه اینجا کار دارن.
-من کااار دارم باید برم
-میخواد بره فلافل بخوره…
همه میخندن! معلوم میشه زن فلافل فروشِ سر خیابونه!
-کار که عار نیست! تو بگو! عاره! شوهرم دست تنهاس میخوام برم کمکش!
زن میره داخل ولی تا ته انتخابات هنوز دارن پشتش حرف میزنن!!!!
نتیجه شماره دو: دلیل نمیشه چون یه چیزی دستاورد خودته خودت بعنوان اولین نفر ازش استفاده کنی!
جمعیت درحال کم شدن بصورت قطره ای!
– من میخوام رای بدم که تو شناسنامه ام مهر بخوره!
– من واسه دانشگاه اومدم رای بدم! میگن خوبه!
– من واسه ام مهم نیست رئیس جمهور کی باشه فقط به خاطر رهبر اومدم رای بدم!
– من واسه آزمون استخدامم اومدم رای بدم!
– من وقتی رای نمیدم یه حس بدی دارم!
– …
نتیجه شماره سه: اصولا مهم رای دادن است، کاندیداها اهمیت چندانی ندارند!
روبروی در خروجی پیرمردی با انگشت آبی در حال بحث شدید با افسر دم در! بعد از چند دقیقه افسر راضی میشه و پیرمرد دست پیرزن که به سختی روی پاهاش ایستاده رو میگیره و از در خروجی میبرتش تو!
نتیجه شماره چهار: آخی ی ی ی ی ی…
دو تا زن جوون میان دم در یکیشون با انگشت ابی یکی با حال نزار!
–   آقا ما اجازه گرفتیم از اون آقا گفته میشه ما الان بریم
–  نه! امکان نداره!
–  آقا این حالش خوب نیس! نمیتونه وایسه! اجازه گرفتیم!
– آقا من حالم خوب نیست!
–  خانم برو ته صف! اینجا همه تو نوبتن!
– میگم حالم خوب نیست (با عصبانیت داد میزند)
– خانم برو ته صف!
– (زن عصبانی میشود) هیچ غلطی این مملکت نمیکنه واسه ما!همه تون هیچ … نیستین! اونی هم که میاد هیچ … نمیخوره…
همراهش دهنش را میگیره و بزور میبردش!
نتیجه شماره پنج: … تو این مملکت
یکی از مسئولین میاد شناسنامه ها رو از مردم میگیره که یعنی میذارمتون تو نوبت! مسئول دیگه ای میاد، شناسنامه ها رو میگیره پس میده به مردم!
مسئول دومی تو گوش مسئول اولی: چرا اینجوری میکنی؟چرا روند رو بهم میریزی؟؟؟
مسئول اولی تو گوش مسئول دومی: چه روندی!؟ از صبح تا حالا صد بار خلاف کردن به روی خودتون نیاوردین! دارم میگم داره تو گوش مردم تبلیغ میکنه شما انگار نه انگار! آقا داره تقلب میکنه شما هم که هیچی!!!!!
-ای بابا! تا یک اینجا گیریم …

۵ نظر موضوع: اجتماع, بدین سان

5 پاسخ به “گزارشی از یک صف زنانه”

  1. ali.bnd گفت:

    این یکی رو زیبا اومدی ..

  2. احسان ن گفت:

    مم نون

  3. سميره حريب زاده گفت:

    سلام جناب اقاي روحاني ما خيلي دوست دارم دوست دارم صدات بشنوم مشكل دارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.