به جانِ جانِ همه این اتفاق هایی که نمی افتد نه! قرار است بیفتد اما نه امروز نه فردا نه… شما را به خیر و ما را به سلامت سلامت را، هرچند اخبار ساعت دو هر روز حتی وقتی کانال را عوض میکنم می رساند انگار که همه کانال ها در نهایت به تو وصل اند انگار همه کانال ها روی تو تنظیم شده است انگار همه اتفاق ها، بسته به آمدن توست ولی تو بگذار نیفتند نیا برو نمان نه! قیچی کن از سر این امید کش دار همیشه را که خیلی ها منتظرند پشت در با فشارِ آمدن و نیامدنت
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها