پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

آدم‌‌ها خداحافظی‌ را اختراع‌ کردند

ما در پلازا، همدیگر را بدرود گفتیم‌  در پیاده‌ رویِ آن‌ طرف‌ خیابان‌  من‌ روی‌ بر گرداندم‌  و پشت‌ سرم‌ را کاویدم‌  تو بر می‌گشتی‌  و دستانِ خدا حافظی‌ ات، در اهتزاز بود   رودخانه‌ ای‌ از وسایل‌ نقلیه‌  از میان‌ ما می‌گذشت‌  ۶ بعد از ظهر بود  آیا نمی‌دانستیم‌  که‌ از پس‌ آن‌ رودخانه‌ ی‌ دوزخی‌ غمبار  دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم‌ دید ؟ ما همدیگر را گم‌ کردیم‌  و یک‌ سال‌ بعد تو مرده‌ بودی‌ و من‌ حالا  یادهایم‌ را می‌کاوم‌  و خیره‌ بدانها می‌نگرم‌  و فکر می‌کنم‌ که‌ این‌ اشتباه‌ است‌  که‌ انسان‌ با خداحافظی‌ جزیی‌  مبتلای‌ جدایی‌

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد

دوراهی ریا و صداقت

من که راضی نیستم حتی یک‌ ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مال‌ها

دندان فیل

بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله‌، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم

خفه‌خون گرفتگان

۹۶ خفه‌خون ۹۸ خفه‌خون ۴۰۱ باز هم خفه‌خون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون می‌رسید به صفوف اسلحه به دستان