اشتباهاً دوربینِ برنامه فعال، عکس ثبت شده و به جای دکمه بازگشت چندبار دکمه ارسال را زده بود. در واقع هر دکمهای که بتواند عملیات را متوقف کند، اما انگار فایده ای نداشته و کار از کار گذشته بود. با شصت سال سن نمیشد این مساله را طوری شرح داد که ناراحت نشود؛ «آخه پدر من، وقتی از حموم میای بیرون لزومی نداره اون اینستاگرام کوفتی رو باز کنی ببینی خواهرت تو دبی چه عکسی گذاشته، نیم ساعت دیرتر لایک بدی به عکس شوهر خیکیش که کنار دی تو دی ایستاده و طوری ژست گرفته که انگار کنار برج ایفله
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر