پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

داستان‌های نیمه شب/ ۵

اجدادمان فکر می‌کردند ما از نسل نوحیم. عمرمان زیاد است. همه‌شان هم پُر پر ۱۲۰ را داشتند. تا رسید به عموی پدربزرگم. تولد ۸۵ سالگی‌اش سُر و مر و گنده شمعش را فوت کرد و همه خندیدیم و برگشتیم خانه. فردایش خبر آوردند شجره نامه‌ی خاندانمان پیدا شده. تمام بحث‌های مربوط به سن شایعه بوده و همه‌ی اجداد سر ۸۵ سالگی‌شان فوت شده‌اند. عموی پدربزرگم‌ طاقت شنیدن این واقعیت را نداشت.

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

درس‌های خودآموز

به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ می‌زنی

سنگ بزرگ

همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر می‌کنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار می‌شه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد

دوراهی ریا و صداقت

من که راضی نیستم حتی یک‌ ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مال‌ها