۳۰ فروردین ۱۴۰۴

پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

داستان‌های نیمه شب/ ۵

اجدادمان فکر می‌کردند ما از نسل نوحیم. عمرمان زیاد است. همه‌شان هم پُر پر ۱۲۰ را داشتند. تا رسید به عموی پدربزرگم. تولد ۸۵ سالگی‌اش سُر و مر و گنده شمعش را فوت کرد و همه خندیدیم و برگشتیم خانه. فردایش خبر آوردند شجره نامه‌ی خاندانمان پیدا شده. تمام بحث‌های مربوط به سن شایعه بوده و همه‌ی اجداد سر ۸۵ سالگی‌شان فوت شده‌اند. عموی پدربزرگم‌ طاقت شنیدن این واقعیت را نداشت.

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

در حال و هوای این روزها

نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق می‌کنه. روزهای بعدش انگار دوباره می‌افتی توی یک سرازیر

سوسوهای روستایی در دور دست

سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانه‌ای برای هیچ کدوم از

در باب شکست خوردن

در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست‌. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پله‌ای برای پیروزی آینده‌اش بسازد دور از ذهن