اجدادمان فکر می‌کردند ما از نسل نوحیم. عمرمان زیاد است. همه‌شان هم پُر پر ۱۲۰ را داشتند. تا رسید به عموی پدربزرگم. تولد ۸۵ سالگی‌اش سُر و مر و گنده شمعش را فوت کرد و همه خندیدیم و برگشتیم خانه. فردایش خبر آوردند شجره نامه‌ی خاندانمان پیدا شده. تمام بحث‌های مربوط به سن شایعه بوده و همه‌ی اجداد سر ۸۵ سالگی‌شان فوت شده‌اند. عموی پدربزرگم‌ طاقت شنیدن این واقعیت را نداشت.

بدون نظر موضوع: داستان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.