
فیلم «مارتا مارسی مِی مارلین» داستان سرراستی دارد؛ دختری از خانواده ثروتمندش جدا شده و خودش را به گروهی میسپارد که به صورت کلونی در یک مزرعه زندگی میکنند. قوانین ساده و بدوی زندگی در آن مرزعه و همینطور رفتار خشونتآمیزی که با حیوانات و انسانها دارند مارتا را از آنجا فراری میدهد. او به خواهرش پناه میبرد و سعی میکند از گذشتهی تلخی که در آن مزرعه داشته خودش را دورتر کند. فیلم «مارتا مارسی…» در اوج سادگی در بیان، دو رویکرد مختلف را نقد میکند، مارتا از مزرعهای که تفکرات چپ را نمایندگی میکند گریخته و در خانهی
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها