سینماتوگراف
شهاب

ناگهان بالتازا

«ناگهان بالتازار» تلاقی چندین روایت است که تنها با یک الاغ به هم پیوند می‌خورند. یک الاغ به نام بالتازار که از کُره‌گی تا مرگش را شاهدیم. بالتازار به خواسته ماریِ کودک به خانواده روستایی‌شان وارد می‌شود. ماری و ژاک دوران کودکی‌شان را با او سپری می‌کنند، بخشی از دارائی‌های پدر ژاک تحت مدیریت پدر ماری است. چند سال بعد این شایعه بر سر زبان‌ها می‌افتد که پدر ماری در حال دزدی از زمین‌ها و دارائی‌های پدر ژاک است. عشق کودکی ماری و ژاک به همین خاطر کم‌رنگ می‌شود. بالتازار که سالها به خاطر کار کردن و سختی از صاحب جدیدیش فرار کرده، به خانه ماری باز می‌گردد. چند جوان یاغی در روستا به سرکردگی جرارد برای ماری، پدرش و بالتازار دردسر درست می‌کنند. بالتازار به نانوایی مادر جرارد می‌رسد تا بتوانند به وسیله آن به اهالی روستا نان برسانند. از طرفی ماری که از بودن ژاک در پیش خودش ناامید شده به جرارد نزدیک می‌شود و با او معاشقه می‌کند. او می‌خواهد با او هر جا که شد فرار کند و از خانواده‌اش دور باشد. جرارد به قتل متهم می‌شود. اما مدرکی برای گناه او وجود ندارد. حتی در خانه‌اش اسلحه‌ای هم وجود دارد. پلیس به آرنولد فقیر و دوره‌گرد هم مشکوک است. کمی بعد به خاطر بی‌توجهی جرارد، بالتازار مریض می‌شود. آرنولد او را پیدا کرده و از او مراقبت می‌کند تا اینکه بالتازار بهتر می‌شود. بالتازار برای اینکه از کتک خوردن‌های آرنولد در امان بماند فرار کرده و سر از سیرکی در می‌آورد. باز آرنولد او را پیدا کرده و به روستایشان می‌آورد. کمی بعد خبر می‌رسد که که ثروت زیادی از عموی آرنولد به او رسیده. برای همین او جشنی برپا کرده و جوان‌های روستا را در کافه‌ای جمع می‌کند. جرارد به او مشروب خورانده به حدی که او به سختی سوار الاغ شده و به

ادامه مطلب »