دربارهی «در انتهای شب»
دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانیاش در این روزها ریسک بالاییست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطبها و جنس مخاطبها بشود فهمید ارزش دیدن دارد یا نه. «در انتهای شب» ساختهی آیدا پناهنده برایم همین حکم را داشت. صبر کردم تمام شد. حالا با گذشت مدتی از دیدن آخرین قسمتش شاید بشود گفت با خودش چند چند بوده. اولین ویژگی این اثر تلاش برای زنده نگه داشتن تعلیق در مخاطب تا آخرین قسمت و نیفتادن ریتم رویدادها تا آخرین صحنه است. این جدایی و مسائل پیرامونش به عنوان اصلیترین محرک داستان به تنهایی کشش لازم برای دنبال کردن سریال را دارد. قابها، رنگ و نور، بازیهای روان شخصیتهای اصلی، و از همه مهمتر فیلمنامهای با حفرههای کم همگی از عوامل موفقیت سریال تا پایان آن است. دقیقا همینجاست که میشود کمی دورتر ایستاد و سریال را دقیقتر بررسی کرد. اگر چه سریال یادآور سریال «صحنههای یک ازدواج» ساختهی اینگمار برگمان است و اخیرا یک نسخه آمریکایی نازل هم از روی آن ساخته شده. اما کماکان سعی میکند فاصلهاش را از این دو اثر کمتر کند. ولی مساله مهمتر تعهدیست که نویسندگان اثر تا پایان به آن پایبند نیستند (یا قصد نداشتهاند باشند). شخصیتهای خلق شدهی زن و مرد که در اوج شرایطی منطقی قصد میکنند از هم جدا شوند به مرور تبدیل می شوند به کلیشههایی که بارها نمونه آن را در آثار دیگر دیدهایم. زن تبدیل میشود به موجودی ضعیف که دائم در حال گرفتن تصمیمات احساسیست از جمله: همان پیشنهاد جدائیاش، تعقیب ثریا، تلاش برای حل مشکل ثریا، پیش کشیدن مساله حضانت بچهاش، و از آن طرف مرد که کنترلی روی خودش ندارد با ثریا میخوابد، مساله زخمی شدن دوستش را به شکایتش برای گرفتن حضانت بچهاش پیوند میزند. با ثریا خوب رفتار نمیکند. انگار هر دو شخصیت خالی از منطقهایی میشوند که