هنر و ادب
شهاب

درباره‌ی «در انتهای شب»

دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانی‌اش در این روزها ریسک بالایی‌ست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطب‌ها و جنس مخاطب‌ها بشود فهمید ارزش دیدن دارد یا نه. «در انتهای شب» ساخته‌ی آیدا پناهنده برایم همین حکم را داشت. صبر کردم تمام شد. حالا با گذشت مدتی از دیدن آخرین قسمتش شاید بشود گفت با خودش چند چند بوده. اولین ویژگی این اثر تلاش برای زنده نگه داشتن تعلیق در مخاطب تا آخرین قسمت و نیفتادن ریتم رویدادها تا آخرین صحنه است. این جدایی و مسائل پیرامونش به عنوان اصلی‌ترین محرک داستان به تنهایی کشش لازم برای دنبال کردن سریال را دارد. قاب‌ها، رنگ‌ و نور، بازی‌های روان شخصیت‌های اصلی، و از همه مهمتر فیلمنامه‌ای با حفره‌های کم همگی از عوامل موفقیت سریال تا پایان آن است. دقیقا همین‌جاست که می‌شود کمی دورتر ایستاد و سریال را دقیق‌تر بررسی کرد. اگر چه سریال یادآور سریال «صحنه‌های یک ازدواج» ساخته‌ی اینگمار برگمان است و اخیرا یک نسخه آمریکایی نازل هم از روی آن ساخته شده. اما کماکان سعی می‌کند فاصله‌اش را از این دو اثر کمتر کند. ولی مساله مهمتر تعهدی‌ست که نویسندگان اثر تا پایان به آن پایبند نیستند (یا قصد نداشته‌اند باشند). شخصیت‌های خلق شده‌ی زن و مرد که در اوج شرایطی منطقی قصد می‌کنند از هم جدا شوند به مرور تبدیل می شوند به کلیشه‌هایی که بارها نمونه آن را در آثار دیگر دیده‌ایم. زن تبدیل می‌شود به موجودی ضعیف که دائم در حال گرفتن تصمیمات احساسی‌ست از جمله: همان پیشنهاد جدائی‌اش، تعقیب ثریا، تلاش برای حل مشکل ثریا، پیش کشیدن مساله حضانت بچه‌اش، و از آن طرف مرد که کنترلی روی خودش ندارد با ثریا می‌خوابد، مساله زخمی شدن دوستش را به شکایتش برای گرفتن حضانت بچه‌اش پیوند می‌زند. با ثریا خوب رفتار نمی‌کند. انگار هر دو شخصیت خالی از منطق‌هایی می‌شوند که

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

رپورتاژ آگهی برای یک دزد

سریال کلارک که به بررسی شخصیت یکی از معروف‌ترین دزدهای بانک در سوئد (کلارک اولوفسون*) می‌پردازد، در شش قسمت توسط نتفلیکس (محصول سال ۲۰۲۲) اخیرا منتشر شده است. سریالی که به خاطر ریتم تند نه می‌توان یک اثر بیوگرافی کاملی قلمداد شود و نه آنچنان این فرم روایی به دلچسب کردن سریال کمک کرده. بزرگترین مشکل سریال را علاوه بر روایت و پیرنگی که تنها با خواندن زندگی‌نامه کلارک برایتان قابل فهم و باورپذیر خواهد بود، شاید بتوان انبوهی از زنان خنگ و زودباور و تشنه س.ک.س دانست که خودشان را با کوچکترین اشاره‌ای در اختیار کلارک قرار می‌دهند. سریال کلارک نه تنها یک اثر بیوگرافی که یک رپورتاژ آگهی برای کلارک اولوفسون است که به راحتی هر خلافی را انجام می‌دهد و در نهایت با کمترین میزان مجازات و بیشترین محبوبیت به آغوش زنانی که اغفالشان کرده باز می‌گردد. شاید سیستم پلیس سوئد و کشورهای همسایه‌اش در مواجهه با دزدی بانک و یا جنایتکارانی چون کلارک (به خاطر آمار پایین جرم و جنایت در آن کشورها آنچنان آموزش کافی ندیده باشند) ناموفق عمل کنند، اما پرداخت تیتروار به زندگی و رفتارهای یک خلافکار به طوری که بیننده هم همچون شخصیت‌های سست اطرافش به راحتی بر روی خلاف‌هایش چشم‌پوشی کند بیشتر شبیه به یک رپورتاژ آگهی‌ست،‌ اثری که حتی آن صحنه سخنرانی نویسنده در زندان (در صحنه پایانی) هم میزان جنسیت‌زدگی آن نسبت به شخصیت‌های زن را کم نمی‌کند. شخصیت‌هایی که هر کدام در شرایطی با بگ‌گراند مشخصی تن به رابطه با او داده‌اند همچون اسکرول کردن یک شبکه اجتماعی به چشم آمده و از دیدگان محو می‌شوند. به گونه‌ای که تک تک آنها را می‌توان ابلهانی در نظر گرفت که جز فریب خوردن برای یک رابطه موقت چیز بیشتری نیستند. سریال کلارک سرگم‌کننده، جنیست‌زده، با یک روایت ناقص و دم‌دستی‌ست. حتی کمک‌استریپ‌ها (که به روایتی این سریال هم در

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

ایستگاه یازده

«ایستگاه یازده» مینی سریال ۱۰ قسمته به یک پاندمی شبیه کرونا می‌پردازد. بیماری که شدت انتقال و میزان مرگ‌ومیرش بیشتر از چیزیست که تصور می‌شود. بخش زیادی از اهالی کره زمین می‌میرند و بعد از مدتی انسان‌های باقی مانده باید در یک شرایط بدوی به زیست خود ادامه دهند. موسیقی و تئاتر از هنرهاییست که هنوز مردم در جامعه‌های کوچک به آن پناه می‌برند. و مهمترین راه ارتباطی انتقال مفاهیم و احساسات کماکان هنر است. حضور سمبلیک آثار نمایشی در جای جای اثر، به همراه تصاویر خیال‌انگیر کمیک استریپی که شاکله داستان را شامل می‌شود به داستان ایستگاه یازده ابعاد بیشتری بخشیده. ایستگاه یازده نه صرفا یک داستان سرگرم کننده، که یک پیشگویی از جهانی‌ست که ممکن است در پی پاندمی دیگری به سراغ ساکنین زمین بیاید. پیامبرانی نوظهور و تمدن‌هایی که پا بر شانه‌های گذشتگان خود گذاشته‌اند. این اثر چند قسمتی گوشزد خطرات و موقعیت‌هائیست که پیش‌آمدش دور از انتظار نیست. با روایتی جذاب و ارتباطات پیچیده که ذره ذره گره‌های آن باز می‌شود.

ادامه مطلب »
هنر و ادب
شهاب

سریال دوس The deuce

سریال دوس به یکی از محله‌های نیویورک که به همین نام معروف است می‌پرازد، این سریال چند داستان از دهه هفتاد و هشتاد میلادی را در بر می‌گیرد. چندین روسـپی خیابانی، رئیس‌هایشان، و یک برادر دوقلو که با دو شخصیت متفاوت از محورهای اصلی داستان هستند که در برخی قسمت‌ها مسیرشان با هم تلاقی پیدا می‌‌کند. روسـپی‌ها ذره‌ذره از خیابان‌ها به فاحـشـه‌خانه‌ها و فیلم‌های پــورن راه پیدا می‌کنند، شغل‌ها تغییر کرده و پلیس‌ها در پی آن هستند که با تغییر کاربری برخی ساختمان‌ها با فحشای موجود در خیابان‌ها به خصوص محله دوس مبارزه کنند. فیلم به نوعی پوست‌اندازی شهر نیویورک در دهه هفتاد و هشتاد میلادی و خیزش به سمت چیزی که الان آن را به یک نیویورک مدرن تبدیل کرده می‌پردازد. سریال از فصل اول سنگ بزرگی را برداشته که متاسفانه قادر به حمل آن نیست. چندین شخصیت مختلف، داستان‌های متعدد آن‌ها، ورود پلیس به داستان برای جلوگیری از فحـشا، همگی باعث شده که سریال به یک مجموعه خرده روایت‌هایی تبدیل شود که در نهایت داستان جذابی را کامل نمی‌کنند. با شروع فصل اول این برداشت وجود دارد که قرار است در نهایت ما یک داستان عظیم که سرنوشت هر یک از شخصیت‌ها آنچنان مهم و در هم تنیده با سایرین باشد را دنبال کنیم، اما با اتمام فصل دوم مشخص می‌شود که این خرده روایت‌ها تنها در برگیرنده یک سری رویدادهای به اصطلاح تاریخی‌اند که نه پشتوانه مستند دارند و نه با حذف برخی از آن‌ها به کلیت پیرنگ لطمه‌ای وارد می‌شود. در کل مروری بر نیویورک آن دهه‌ها، تغییروتحول در مشاغل جنـسی و پشت‌صحنه این تغییرات از بخش‌هایی‌ست که می‌تواند برای علاقمندان به دیدن سریال جذاب باشد. سریالی در سه فصل از ساخته‌های شبکه HBO.

ادامه مطلب »
سینماتوگراف
شهاب

عشق، مرگ و روبات‌ها

عشق، مرگ و روبات‌ها از سری سریال‌های اختصاصی نتفلیکس که اخیرا منتشر شده، هجده داستان مختلف را در قالب انیمیشن‌هایی با زمان کم به نمایش می‌گذارد. داستان‌هایی که میتوان هر کدام را به مثابه یک فیلم کوتاه در نظر گرفت. فیلم‌هایی که بر خلاف اسم مجموعه تنها به ربات‌ها مربوط نمی‌شود. موجودات عجیب الخلقه زیرزمینی، موجودات فضایی و تلاش بشر برای دستیابی به پیشرفت‌های فضایی و برخی افسانه‌ها از دیگر موضوعاتی‌ست که در این مجموعه به نمایش گذاشته می‌شود. علاوه بر داستان‌های مجزا، تکنیک‌های مختلف استفاده شده برای ساخت هر اپیزود هم تنوع بصری آن را دو چندان کرده است. تیتراژ سریال، برخی داستان‌ها، موسیقی‌ها و افکت‌های صوتی استفاده شده یادآور سریال آینه سیاه است. شاید بتوان گفت این سریال خرده‌روایت‌هایی که امکان تبدیل شدن به اپیزودهای طولانی‌تر مجموعه آینه سیاه را نداشته به صورت مجزا در این مجموعه گنجانده است. به هر حال دیدن این سریال متفاوت را از دست ندهید. مخصوصا اپیزود دوم، ششم، یازدهم، سیزدهم، چهاردهم این مجموعه به خاطر ایده‌های جذاب، اپیزود سوم به خاطر تکنیک و کارگردانی‌اش و اپیزدم دوازدهم و هجدهم هم به خاطر فضاسازی خوبشان.  

ادامه مطلب »

یادداشتی بر سریال The Handmaid’s Tale

آخرین قسمت از فصل اول سریال داستان ندیمه یا همان The Handmaid’s Tale به این دلیل با اهمیت و قابل بررسی‌ست که به زنده نگه داشتن امید در یک جامعه بسته و دیکتاتوری می‌پردازد. و صد البته برای مخاطب خاورمیانه‌ای مهم است که انگار داستان بر اساس شرایط دهشتناکِ سایه حکومت دیکتاتوری بر زندگی آنها نوشته شده است. سریال خدایان آمریکایی (American Gods) که در آخرین قسمت از فصل اول خود به تغییرات گسترده در خاورمیانه اشاره می‌کند و شروع تمام این تغیرات را انقلاب ۵۷ ایران می‌داند، به از دست رفتن قدرت زنان و همچنین تنزل جایگاه آنان پس از تغیر شرایط سیاسی می‌پردازد. و در ادامه حضور پر رنگ داعش در سالهای اخیر موضوعی‌ست که در این سریال شاهدش هستیم. از همین رو می‌توان قسمت پایانی سریال قصه ندیمه را ادامه این داستان دانست. آنجا که نقش اصلی مبارزه با حاکمیت توتالیتر را زنان ایفا می‌کنند. جایی که با هم مبارزه می‌کنند. به هم اعتماد می‌کنند و با هم در مقابل دیکتاتورهای زمانه به روش‌های خودشان می‌ایستند. اگر سریال خدایان آمریکایی می‌خواست بگوید که قدرت دیرینه‌ی زنان در تمامی امور با حضور دیکتاتوری‌های مختلف در خاورمیانه از بین رفته، قصه‌ی ندیمه می‌خواهد بگوید آن قدرت دوباره توسط خود زنان به دست خواهد آمد. جایی که زنان با هم همچون یک ارتش مقتدر در مقابل سنگسار همجنس خود (دختر بیگناهی که تنها می خواست مثل یک انسان عادی زندگی کند) می‌ایستند و تن به آن نمی‌دهند. ارتشی که ذره ذره راه خود را برای مبارزه و فرار از شرایط دهشتناک موجود پیدا می‌کند و خواهان تن دادن به آن نیست. البته اگر پیش از این فیلم دندان نیش ساخته‌ی یورگوس لانتیموس کارگردان شهیر یونانی را دیده باشید و فضای رعب‌آور زندگی فرزندان حبس شده در آن خانه را تجربه کرده باشید دیدن جامعه دیکتاتوری سریال قصه ندیمه آنچنان عجیب

ادامه مطلب »

چرا Breaking Bad سریال خوبی‌ست، و چرا سریال بدیست؟

چندی پیش همزمان با دهمین سالگرد پخش اولین قسمت سریال پرطرفدار Breaking Bad شروع به تماشای این سریال کردم. زیاد اهل دنبال کردن سریال نیستم. مخصوصا سریال‌های درام. در عوض سریال‌های کمدی ۲۰ دقیقه‌ای را بیشتر می‌پسندم. اما چیزی که باعث شد دست به نوشتن یادداشتی درباره این سریال ببرم عدم توجه به برخی قسمت‌ها بود که شاید در میان تعریف‌های بی‌حد و اندازه از سریال ناگفته مانده بود. پس بنا را بر این می‌گذارم که خواننده‌ی این سطور تمامی قسمت‌ها را دیده است. سریال از این جنبه قابل دفاع است که دست بر موضوع کمتر پرداخته شده‌ای می‌گذارد که بیننده با اطلاعاتی آن را تمام می‌کند که تا پیش از آن تجربه‌اش نکرده. نشان دادن لذت شیمی، اشاره به شروع ساخت و ورود شیشه به بازار در کشورهای‌آمریکای جنوبی و در ادامه آمریکای شمالی با چاشنی داستان‌هایی که گروه نویسندگی این سریال به آن افزوده‌اند. سریال به اندازه‌ی کافی درام و تعلیق برای اینکه مخاطب را به دنبال خود بکشد دارد. بازی‌ها خوب است و انتخاب چهرها برای هر نقش دقیق و درست است. آنقدر دقیق که مخاطب را به یاد کاراکترهای گاه اغراق شده‌ی کمیک استریپ‌ها می‌اندازد. والتر وایت. جسی پینکمن. سال گودمن. هنک شریدر و حتی رئیس اداره مبارزه با موادمخدر که بعد از آن هنک جای او را می‌گیرد. از طرفی روند تغییر شخصیت‌ها ملموس و منطقی‌ست. والتروایت ذره ذره جنایتش را گسترش می‌دهد. اسکایلر همسر وایت ذره ذره به افسردگی مبتلا می‌شود و از طرفی جسی آرام آرام روند گوشه‌گیری‌اش از والتروایت شروع می‌شود. اما چرا این سریال را از اواسط آن کم‌کم جذابیت‌های اول خود را از دست می‌دهد و به یک اثر متوسط نزول پیدا می‌کند؟ ۱- نقش پررنگ تصادف در پیش‌برد داستان به طور مثال در فصل اول والتروایت به طور کاملا اتفاقی با شاگرد قدیمی خود روبرو می‌شود. اگر این برخورد

ادامه مطلب »