سرشب توی اینترنت دیدم مردی در روستایی یک مار کبرا پیدا کرده بود که بین خاروخسی داشت برای نجات تقلا میکرد. مار را نجات داد و رفت که توی جنگل رها کند، زمانی که بطری را نزدیک مار آورد. مار تشنه عین یک جوجه که منتظر غذای مادرش باشد دهانش را باز کرد. مرد از توی بطری به مار آب داد. صحنه زیبایی بود. اولین بار بود که میدیدم مار اینقدر در نقطه ضعف گیر کرده که چشم به بطری آبی دوخته که مرد میخواست در دهانش بریزد. دلم برای تمام این ویژگیهای مشترک بین تمام موجودات ضعف رفت، اما
نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق میکنه. روزهای بعدش انگار دوباره میافتی توی یک سرازیر
سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانهای برای هیچ کدوم از
در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن
داستان نویسی آمریکا را به این صورت دوره بندی میکنند: ۱۸۳۰ – ۱۸۶۵ = دوره ی رمانتیک ۱۸۶۵ – ۱۹۰۰ = دوره ی رئالیسم ۱۹۰۰
«خطر لو رفتن داستان» اولین رمان عطیه عطار زاده تمام تلاش خود را کرده که اثری خاص و قابل توجه به نظر برسد،اما آیا واقعا