مدتیست که بعضی چیزها را جائی یا حرفی یا قراری ندیده و نگفته و نرفته فراموش می کنم . فراموش کرده در کوچه ای پس کوچه ای جای غریبی می ترسم روحم اینجا و خودم آن دور تر ها به راهم ادامه بدهم…
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
4 پاسخ
تابه حال به این حد نگران نشده بودم.تاسرخوشی دوباره حق نگه دارتون.
شهاب دوست دارم
پاسخ:
سلام
من هم همین طور . نگران نباش استاد
حالم خوبه
http://ccu-cinema.blogsky.com/
برترین هنرمند سال {۸۸} هرمزگان کیست ؟
پاسخ:
سلام
سر زدم
تو به روح اعتقاد داری؟
پاسخ:
سلام
می خوای فحشم بدی؟
نه
میخواستم ببینم اگه به روح اعتقاد داری ژس به نتاسخ روح هم اعتقاد داری
بعد اینکه لزومی نداره تناسخ روح حتما با مرگ آدم اتفاق بیفته
پاسخ:
اون شب که نوشتی به روح اعتقاد داری یاد اون جکه افتادم .
آره به نکته خوبی اشاره کردی اصلا لزومی نداره که برای تناسخ روح حتما مرگی اتفاق بیفته . تا به حال بهش فکر نکرده بودم. تا به حال روح هزار موجود شناخته و نا شناخته در بدنم بی سر و صدا آمده اند و رفته اند .