سانتیاگو : اواخر دهه هفتاده . یا شاید هم اوایل دهه هشتاد .  پیراهن های اتو کشیده زیاد می پوشم . یادشون افتادم .

دارک استورم : اوایل دهه هشتاده . اینو پسر خالم از قشم برام گرفت . یعنی با هم رفته بودیم . خودش حساب کرد . بعدا هم هر چی اصرار کردم قبول نکرد پولشو بگیره . تو اتاق خونه قبلیمون هستم .  چند سالی اتاقم بود و بعدا شد انباری . آلبوم دهاتی شادمهر عقیلی هم زیاد رو بورسه .

نچرال : بهمن هشتاد و یکه . تهران .  داریم خیابونای اطراف حافظ رو قدم زنون طی می کنیم . هدف خیابون سپهسالاره . دارم میرم همون کفشی رو بخرم که مدتی بعد به اشتباه از دستش دادم / خیابان حجاب هستیم . توی سالن آمفی تئاتر کانون پرورشی . برف شدیدی باریده .

دو ایت : قیافش به سال هشتاد و دو می خوره . مثلا جلسات ادبی یا شاید هم دوره ی سینمای جوان …

هوگو : تابستون هشتاد و سه ، مثلا دارم می خونم واسه دانشگاه ولی بلند شدیم با بچه ها اومدیم شمال . محمود آبادیم .

آدیداس : کرمان هستم . اما نمی دونم دقیقا چه زمانیه . شاید زمستون هشتاد و سه . واسه پیش دانشگاهی هنر پا شدم اومدم اینجا . هنوز واسه قبول شدن هنر دارم تلاش می کنم .

بی نام و نشون ۱ : اسفند هشتاد و سه . رودان . امروز اولین روزیه که دارم میرم دانشگاه . هنوز قید دانشگاه هنر رو نزدم . واسه رفع کوتی اینجام . تو خوابگاه تخت پائینی رو برداشتم . می تونم یه سری  وسایلام رو راحت بذارم زیر تخت . آخه دوره ی کاردانی هم شد دانشگاه رفتن ؟

بیک ۲۱ : پائیز هشتاد و چهاره .  الان جلوی در سالن سینما فلسطین ایستادم . هوا سرده ، منتظر شروع شدن سانس جدیدیم . رفیق می دونه که تهرانم . خیلی خوشحالم …

اسپیر : پائیز هشتاد و پنجه . هتل هویزه هستیم . داریم آماده میشیم بریم سینما .

بی نام و نشون ۲ : پائیز هشتاد و پنجه . اما خب . دم در تالار اندیشه حوزه هنری هستیم . اختتامیه جشنواره فیلم کوتاهه . بر خلاف پارسال  که همین طوری عشقی اومده بودم ، امسال تو جشنواره فیلم دارم . اما می دونم فیلمم هیچ شانسی نداره . ( هدیه است . فعلا بیشتر از بیک ۲۱ جون داره )

الیورا : تابستون هشتاد و ششه . دوره ی کاروزی دارم میرم . حراست اداره به برادرم گفته : این داداشت خیلی مشکوکه . پیپ میکشه ؟

بی نام و نشون ۳ : بهار هشتاد و هفته . یزد هستم . الان توی  راهروی دانشگاهم  . دوره ی کارشناسی فیلمسازی هستم . کلاسا تازه شروع شده  ( شبیه لاگوسته  یا شاید هم الیورائی که داشتم )

لالیک بلک : تابستون هشتاد و هشته . الان اینترنت هوشمند رو قطع کردم دارم می رم سمت دفتر مهرداد . برای برگزاری شب سینما گران جلسه داریم . هزینه ی این هوشمند هم تا حالا خیلی زیاد اومده . دفتر مهرداد اون دست خیابون خونمونه . با این حال همیشه آخرین نفری هستم که میرسم تو جلسه . ( البته این  اسانسه )

اولترا وایولت : پائیز هشتاد و هشته . دارم می رم دانشگاه . انداختمش توی کیفم . همراهم می برمش . اون لیوان فلزیه که درداره و جلد عینکم هم توی کیفمه …

آکوآ بلو : پائیز و زمستان و هشتاد و هشته . آخرین جلسات دانشگاهه . بچه ها هم دارن استفاده می کنن ازش .

دارم یکی یکی عطرها و ادکلن های قدیمیم رو بو می کنم … و شاید چند وقت دیگه بنویسم

۲۱۲ سکــ . سی . پائیزه هشتاد و نهه . اواخر دهه هشتاد .  دارم میرم دفتر . جلوی آینه هستم و موهام رو شونه کردم .  باید برم یه کار نیمه تموم رو تموم کنم . چند تا از دوستانم هم  بعد از ظهری می خوان بیان دفتر …

پ . ن : نام دو عطر به الیورا تغییر کرد .  به اشتباه نامشان ذکر شده بود . البته هنوز دارمش …

————————————————

تمام انگیزه ام از نوشتن این پست ،  عطر بی نام و نشون ۳ بود که یک دوست بعد از تدوین کردن فیلمش بهم هدیه داد . عطر منو برد توی راهروهای دانشگاهمون . بهار هشتاد و هفت . شبیه به عطر لاگوست خودم بود که اون روزا زیاد استفاده می کردم . عطرها بیش از عکس ها و موسیقی ها آدم ها رو با خودشون به گذشته های می برن . شیشه های خالیشون رو نگه دارید . برای غرق شدن در خاطرات خوب گذشته عالی اند …

۱۸ نظر موضوع: بدین سان

18 پاسخ به “این خاطرات نانوشته”

  1. محی گفت:

    عالیه. همیشه “بو” همه خاطرات رو میسازه. اگه حس بویایی نبود هیچ وقت یاد هیچ گذشته ای نمیافتادیم. تازه شما فقط از بوی عطر گفتی ، خیلی بو های دیگه هم هست.

    • لی گفت:

      سلام . دقیقاً درست می فرمائید . خیلی بوهای دیگه ای هم هست . مثل بوی فضای یک خونه دوست داشتنی. بوی خاک های بارون خورده و….

  2. فسیل زنده گفت:

    سلام.
    خاطراتت هم مثل کلت بو دارن.
    شد یه چیزی بنویسی که بو نده؟

  3. مرصاد گفت:

    سلام
    منم یادمه . نمی دونم برای خاطرات خوب گذشته که دیگه گذشتن گریه کنم یا خوشحال باشم .مرورشون تصمیمیه ……

  4. من اعتقاد دارم دو چیز ادم و تو زمان حرکت میده بو و موزیک
    احتمالا اولین عطری که بو کردی همون بی نام و نشون ۳ بود من سالهاست خاطرات روزانه می نویسم گاهی فکر میکنم روزی برسه که عطرها و موزیک ها خاطراتی زنده نکنن از ترس اون روز ۱۳ ساله می نویسم

    • لی گفت:

      واقعاً ؟
      سیزده سال ؟
      عالیه … من هم حدود سال ۷۹ بود که مدتی خاطراتم رو نوشتم . هنوز هم دارمشون اما دیگه ادامه پیدا نکرد .
      موسیقی رو نمی تونم بگم صد در صد ولی عطرها رو تضمین می کنم . اگه عطری باشه که دووم بیاره حتما خاطرات هم همراه خودش زنده نگه می داره . به شرط اینکه دیگه از اون عطر توی دوران مختلفی استفاده نشه .
      به هر حال نوشتن جزئیات بیشتری رو زنده نگه می داره …

  5. نرگس گفت:

    بابا چقدر عطر داشتید. من که زن هستم و تازه دو برابر سن شما سن دارم، نصف شما عطر نداشتم. ؛)
    از شوخی گذشته این بو ها که گفتید برای من هم یاد آور خاطرات هستند. تازه، وارونه اش هم برایم اتفاق افتاده. یک بار، جایی به دوستی گفتم: فلانی! من اینجا که می آیم یاد بوی قرمه سبزی می افتم. دوستم گفت: دیوانه!

    • لی گفت:

      :))
      تا به حال وارونه اش برای من اتفاق نیفتاده یا زیاد توجه نکردم .
      ولی تعداد عطرها و ادکلن های من آنچنان زیاد هم نیست . سالی یکدونه هم باشند به نظر من زیاد نیستند …
      اینجوری فکر می کنم

  6. Leila گفت:

    این که می گید عطر ها خاطرات و زنده می کنن موافقم .
    اما برخلاف شما من اصلا موافق داشتن عطرهای متفاوت نیستم .
    من نزدیک ۸ سال یک عطر( )دارم و لذت می برم که تمام آشنا ها با اومدن بوی این عطر همه یک صدا میگن لیلا اینجا بوده یا برمیگردن میبینن من پشت سرشونم .
    یه جورایی مهر حضورمه خیلی دوستش دارم .
    اینم یه نظر دیگه :)

    • لی گفت:

      سلام
      فرمایش شما درست . اما احساس می کنم عطری که خیلی خاصه و زیاد کسی ازش استفاده نمی کنه خیلی تاثیر می تونه بذاره .
      یه بار تو ساختمونی که محل کارمه بوی عطری اومد که احساس کردم یکی از دوستانم توی اون ساختمون بوده . همون موقع بهش زنگ زدم گفتم الان یاد تو افتادم . به قول شما بعضی عطرها مهر شخصی بعضی افراده ..

  7. سلام شهاب جان
    جالب اینجاست که خاطرات نوشتن تو منو به خاطراتم برد خاصه که من تو چند تا از اونا با نومشترکم.
    اگه خاطراتتو کامل بنویسی نصفی از کار منو واسه خاطرات نوشتن کم می کنی…
    مرسی.

    • لی گفت:

      سلام بر تو احسان . آره . دقیقا . هشتاد و یک و هشتاد و سه و رو با هم بودیم …
      البته تو بیشتر خاطرات من تو هستی و داری توی بک گراند دست تکون میدی :)

  8. Rami.ir گفت:

    درود !
    در ۱۶ آذر ۸۹ ، شصت و پنجمین سالروز تولد ابراهیم منصفی ، وب سایت رسمی رامی فعالیت خود را آغاز نمود.
    نظرات ، پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان گذاشته و این تارنما را به دوستان خود معرفی کنید.

  9. sahar گفت:

    manzooretoon atre lacost hast fekr konam??

    • لی گفت:

      سلام
      بله . اما احتمالا به خاطر اینکه از اسانسش استفاده می کردم . فروشنده به اشتباه اسم عطر رو ذکر کرده …
      اسنانس ها هیچ شیشه ی مشخص شده ای ندارند …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.