می خواستم وقتی میرم .
هیچی . بیشتر نگران  مادر و پدرم هستم . همین .

پ. ن : نمی خواستم اینطوری برم . می خواستم قبلش دلم قرص باشه . که یکی هست . نذاشت . نخواست . نموند و هر چی فعله که با « نـ » شروع میشه .

۱۷ نظر موضوع: بدین سان

17 پاسخ به “و قصه سفر آغاز می شود”

  1. من گفت:

    آخرشم من هیچ وقت نفهمیدم اصن کسی تو زندگیت هست
    نیست
    فضول نبودما
    ولی اینقد محافظه کاریتم اعصاب آدمو خراب میکرد

  2. من گفت:

    بعد وقتی پست عاشقانه میذاری
    میگم این با خودشه؟
    با خداس؟
    با حضرت علیِ؟
    با امام زمانِ؟
    نامه سرگشاده س؟

  3. احسان ن گفت:

    عاشق این نوع نوشته هاتم لی عزیز. ای پایان باز:-)

  4. ناشناس گفت:

    یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

  5. بهشب گفت:

    عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

  6. اینروزا گفت:

    نگران نباش ، همیشه گفتم بازم میگم همه چی به وقتش درست میشه ،باورکن “اندکی صبر سحر نزدیک است”

  7. نرگس گفت:

    عادت می‌کنیم؛ بدبختی، به همه چیز عادت می‌کنیم!
    درضمن یادتان نرود که اینجا، دوستانی داریدها!

    • لی گفت:

      اره . دقيقا خداوند بزرگترين انگيزه اش از ساخت عادت, وجود ما ايرانيا بوده . ما هميشه عادت مي كنيم …
      اون رو كه يادم نرفته . تازه مزاحمت هاي من شروع ميشه . :)

  8. منیژه گفت:

    خودتو دست کم نگیر حاج آقا تهرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.