پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

تصمیم پی یر خوزه

پی یر خوزه که همه او را خوزه صدا می زدند و او اصلا از این اسم خوشش نمی آمد، صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شد، جلوی آینه رفت و احساس کرد که باید ریش هایش را بزند. همیشه فکر می کرد بخش سفید ریش ها که از زیر چانه شروع می شود و تا زیر لب ادامه پیدا می کند توازنی با باقی ریش های سیاه ندارد.
اول صورتش را با آب توی لگن شست . کف صابون درست کرد و تمام صورتش را کف زد. مثل همیشه از زدن سبیل ها شروع کرد و رسید به زیر چانه. جایی که همیشه زخم می شد را دوباره زخم کرد و حدودا بعد از شش الی هفت دقیقه، اصلاح صورتش را تمام کرد. باید ساعت هفت به رخت خواب بر می گشت . به همه دوستانش و حتی تعدادی از مردم شهر که تنها با آنها سلام و علیکی داشت قول داده بود که صبح ساعت هفت توی رخت خواب می رود. کت و شلوار سفیدش را از کمد بیرون آورد و پوشید . سه دقیقه به ساعت هفت مانده بود.  توی تخت برگشت، دراز کشید و چشمانش را بست. مطمئن بود راس ساعت هفت می میرد.

پ.ن : این داستانک را برای پست وبلاگ «کاپوچینو با طعم پائیز» دوست خوبم بهروز عباسی نوشته بودم. می توانید پست های مربوطه را در اینجا و اینجا بخوانید.

6 پاسخ

  1. لی عزیز داستان را در کاپوچینو هم خواندم, ب بهانه عکس حسن بردال عزیز. اما این جا بی عکس ارائه شده! داستان, فوق العاده است از همان ها شبیه ب فضاهای امریکای جنوبی و مکزیک و ان جا ها ک خودت می دانی:-) مم نون

    1. مرسی . ممنون از نظرت. :)
      در واقع خواستم تلاش کنم یک داستان رئالیسم جادویی بنویسم . البته تلاش کردم، نمی دونم در واقع چقدر موفق شدم …
      یکی از تمرین های ترم یکمون نوشتن این جور داستان ها بود.

پاسخ دادن به غم زیبا لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های پیشین

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد

دوراهی ریا و صداقت

من که راضی نیستم حتی یک‌ ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مال‌ها

دندان فیل

بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله‌، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم

خفه‌خون گرفتگان

۹۶ خفه‌خون ۹۸ خفه‌خون ۴۰۱ باز هم خفه‌خون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون می‌رسید به صفوف اسلحه به دستان

یک تصادف ساده

اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر